هـمـه با هــم

برای فــردای ایتـــام

اخبار

در رؤیای آشیانه

در رؤیای آشیانه
معصومه مادری است که با وجود همه بیماری‌هایش کارگری می‌کند تا سرپناهی برای خود و فرزندانش تهیه کند.

به گزارش روابط عمومی موسسه خیریه عترت بوتراب به نقل از سبقت مجاز، زندگی خوبی داشت و شوهرش اهل خانواده بود اما دیو اعتیاد به جان زندگی شیرین آنها افتاد. گوشه و کنار خانه کوچکشان گواه زندگی آبرومندی است که معصومه به حفظ آن امید بسته است. از 6سال قبل که به این منطقه آمده است با کمک خیریه‌ها و مردم مهربان محله و البته کمیته امداد زندگی می‌گذراند. همچنان ممنون زمین و زمان است چون اعتقاد دارد بدون کمک نمی‌توانست زندگی کند چون هیچ‌چیزی جز لباس تنش و بچه‌هایش را با خود نیاورده بود.

 شوهردوستی زنان کرد، شهره است و معصومه هم با حسرت از روزهای خوش گذشته و زندگی با همسرش یاد می‌کند اما وقتی کتابچه زندگی را ورق می‌زند و به اعتیاد شوهر می‌رسد بغض می‌کند و اشک از چشمانش سرازیر می‌شود. معصومه می‌گوید وضع مالی‌شان هیچ وقت خوب نبوده اما تا وقتی سایه مردش که بالای سر خودش و بچه‌هایش بود نگرانی نداشتند. کارگری می‌کرد و کارش خوب بود. مدتی هم در کارخانه خودروسازی کار می‌کرد و زندگی را می‌چرخاند اما کمی بعد معتاد و بدبخت شد.
 
در خانواده‌شان اعتیاد قبیح و بی‌سابقه بود. نه میان پدر و برادران خودش کسی معتاد بود و نه در خانواده همسرش اما این بلا از بیرون خانواده منتقل می‌شود و خانواده معصومه را بلاگیر می‌کند. معصومه راوی خوبی برای قصه زندگی‌اش نیست. بغض می‌کند، خجالت می‌کشد و با لحظه‌لحظه روایت زندگی پررنج خود زجر می‌کشد. او می‌گوید:10 سال با اعتیاد او زندگی کردم، به کمپ فرستادمش، التماسش کردم که به‌خاطر سرنوشت دخترمان ترک کن که اینها بیچاره نشن اما هیچ‌چیز درست که نشد، بد‌تر شد و به قول معصومه مرد مغرور خانواده کم‌کم به ضایعات جمع‌کنی روی آورد و مانند کارتن‌خواب‌ها رفتار کرد. معصومه می‌گوید: غذاهای مانده از آشغال‌ها را جمع می‌کرد، می‌آورد خانه و می‌گفت باید بخورید. از آشغال‌های بیمارستان‌ها و آزمایشگاه‌ها سرنگ و ظرف‌های کثیف جمع می‌کرد، به خانه می‌آورد و می‌گفت بشور.»  شوهر معصومه 10سال هروئین تزریق می‌کرد و شیشه هم می‌کشید. همسر و فرزندانش را از هیچ آزاری بی‌نصیب نمی‌گذاشت. معصومه مانده بود و کتک‌های خماری شوهری که دیگر خرجی هم نمی‌داد و او را وادار به‌کار می‌کرد؛ او که زنی ضعیف با ناتوانی جسمی بود.  معصومه می‌گوید: از زندگی سیر شده بودم، آخر خیری از او ندیدم. حرف زور می‌زد و زندگی‌ام را تلخ کرده بود.
بیماری را می‌توان درمان کرد اما ...
معصومه روزی از کتک‌های همسر فرار کرد و جان به در برد اما نتوانست سلامتی خود را هم از خانه شوهر نجات دهد. زمانی که از شکنجه‌ شدن خود تعریف می‌کند بغض می‌کند و اشکش سرازیر می‌شود. همین لحظه، مقنعه‌اش را از سر درآورده و موهایش را نشانم می‌دهد ببین دخترم، موهایم را کنده است. راست می‌گفت موهایش به اندازه یک سکه 500تومانی کنده شده و جای خالی آن روی سر زن باقی مانده بود. استرس سال‌ها زندگی با ترس و وحشت، قلبش را هم نیم‌بند کرده است و به زور قرص زیرزبانی زندگی می‌گذراند. می‌گوید یکی از روزها که مانند همیشه شوهر به جانش افتاده و تا می‌شده از کتک دریغ نمی‌کرده مهره‌ای از کمرش شکسته و چون درمان نکرده است و خودش جوش خورده حالا گاهی درد بی‌امانی به سراغش می‌آید.
 
نرمی استخوان، بیماری اعصاب و مشکل کلیه به بیماری‌های دیگرش اضافه می‌شود؛ بیماری‌هایی که هزینه دارد و حالا که نمی‌تواند تأمین کند درد بیشتری دارد. برای قلبش قرص می‌خورد ولی برای اعصابش نه. دکتر اعصاب قبلا می‌رفت اما الان نمی‌تواند چون پول آن را ندارد و به قول خودش مرگ که نمی‌آورد و فقط گاهی صورتش بی‌حس می‌شود و زبانش بیرون می‌افتد. معصومه چندین بار می‌گوید زندگی سخت است دخترم، با زانودرد و سرگیجه نمی‌توانم کار کنم. هر چند وقت می‌روم و کارهای نظافت یک کانون در نزدیکی خانه را انجام می‌دهم. چند وقتی است که موقع کار حالم بد می‌شود و از حال می‌روم.
 
شاید بیماری را بشود درمان کرد یا حداقل بهبود داد اما هزینه دارد. معصومه‌خانم می‌گوید: هزینه‌های درمان که هیچ، حتی به لحاظ مواد غذایی هم نمی‌توانم نیازهای بدنم را تأمین کنم. هرچند کارت کمیته امداد برای درمان داریم اما هزینه آزمایش و دکتر خیلی بالاست.
 کمیته امداد و نیم خانواده
 معصومه، زن سرپرست خانواری است که با 2پسرش زندگی می‌کند و هر دوی آنها برای او خرج دارند. پسر بزرگش به‌دلیل بیماری و پسر کوچکش با سن کمش نمی‌توانند عصای دست او باشند اما کمیته امداد فقط پسر بیمار را تحت پوشش قرار  می‌دهد.
 
معصومه‌خانم می‌گوید که پسر بزرگش بیماری شدید روحی دارد و بارها اقدام به‌خودکشی کرده است. از ترس اینکه یک‌بار دیگر این کار را انجام دهد و این بار موفق شود نمی‌توانم از او بخواهم که کار کند. یک پسرم که کوچک است و پسر دیگرم کارگر است و زن و بچه دارد. دخترهایم هم که شوهر کرده‌اند، در کردستان زندگی می‌کنند و از آنها توقعی ندارم.
کمک خیرین ما را زنده نگه‌داشت 
 6سال پیش که از شوهرم جدا شدم با بچه‌ها آمدیم نظرآباد. هیچ‌چیزی جز لباس‌های تنمان نداشتیم. خانه را با کمک مردم مهیا کردیم و وسایل خانه را مردم به ما داده‌اند. حالا هم با کمک خیریه‌ها، مردم و کمیته امداد زندگی می‌گذرانیم.
 
صحبت‌های معصومه‌خانم می‌گوید که او قدرشناس است. با تمام مشکلاتی که دارد از همه برای تأمین هر نیازش تشکر می‌کند اما حالا مشکل جدیدی دارد. نمی‌تواند کرایه خانه‌اش را تأمین کند و باید خانه دیگری پیدا کند اما پول، دوای درد این روزها، در بساط نیست. می‌گوید: مادرم 5میلیون پول داده است و قرار بود کمیته امداد 15میلیون بدهد اما کار‌ها درست نشد و الان ما مانده‌ایم و خانه‌ای که هروز  احتمال دارد ناچار شویم ترکش کنیم اما چون مقصدی نداریم مانده‌ایم. در حال حاضر نه چاره‌ای داریم نه کرایه 200هزار تومانی برای خانه.
 
معصومه نمی‌تواند کار کند چون به لطف فقر غذایی در طول سال‌های متوالی و آسیب‌هایی که شوهرش به او رسانده است نمی‌تواند حتی چند ساعت روی پای خود بایستد چه رسد به کارگری و ساعات طولانی برای مزدی که کفاف خرج نیم‌روز را هم نمی‌دهد. می‌گوید: هفته‌ای یک روز می‌توانم سر کار بروم اما بعضی وقت‌ها هم پول نمی‌دهند. پسر کوچک خانواده آرزو دارد پزشک شود می‌گوید که درس‌های مدرسه را خوب می‌خواند تا روزی به این آرزویش برسد. شاید روزی برسد که مادرش دیگر رنج بیماری نکشد. به‌نظر می‌آید معصومه‌خانم پیش از آنکه زیر بار فشار زندگی این همه بیماری را به‌خود راه دهد، با اراده و قوی بوده است اما گذر زمان و زندگی با سختی‌های این روزگار او را از رمق انداخته است. فضای این خانه پر از امید و رؤیاست؛ آرزوی مادر برای درمان پسرش و داشتن سرپناه، و رؤیای پسر کوچک برای دکترشدن و تمام‌شدن رنج ماد
۳۱ اَمرداد ۱۳۹۵ ۰۹:۰۹
سایت سبقت مجاز |

نظرات بینندگان

نام را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید