هـمـه با هــم

برای فــردای ایتـــام

اخبار

یک دستگاه جوراب‌بافی می‌تواند گره زندگی خانواده 5 نفره را باز کند.

یک دستگاه جوراب‌بافی می‌تواند گره زندگی خانواده 5 نفره را باز کند.
شیطنت‌های کودکی، بینایی یک‌چشمش را گرفت و بیماری یک کلیه‌اش را. دشواری‌های روزگار و انجام کارهای سنگین هم دیسک‌کمر برایش سوغات آورد. جوادآقا حالا گزینه‌های زیادی برای انتخاب شغل ندارد؛ نه تخصصی دارد، نه توان جسمی و نه حتی سرمایه‌ای کوچک برای شروع یک کسب‌و‌کار. می‌گوید اگر یک دستگاه جوراب‌بافی داشته باشد می‌تواند در خانه خودش و با کمک همسرش کار کند و خرج زندگی خانواده 5نفری‌اش را دربیاورد.
در استان گلستان زندگی می‌کردند ولی از چند سال پیش، بیکاری به آقاجواد فشار آورد و او را برای کار راهی تهران کرد. اوایل زندگی در پایتخت، بهتر از امروزشان بود. همسرش پابه‌پای مرد خود بارزندگی را به دوش می‌کشید. آن روزها آقاجواد در کارگاه جوراب‌بافی مشغول بود و همسرش به نگهداری سالمند. چرخ زندگی می‌چرخید اما کم‌کم روزگار آن روی خود را به این خانواده نشان داد. کسادی بازار و بیکاری آقاجواد با مرگ سالمندی که مادر خانواده از آن نگهداری می‌کرد همزمان شد و خرج درگرو دخل ماند. خانواده در جست‌وجوی یک راه‌حل، اول ‌از همه  به دنبال خانه از تهران بیرون رفتند و سر از قرچک درآوردند. آقاجواد می‌گوید: «فکر کردیم اینجا خانه‌ها ارزان‌تر است و با پولی که داریم می‌توانیم خانه‌ای دست‌وپا کنیم».
 اما مدت زیادی نمی‌گذرد تا آقاجواد بفهمد که داشتن سرپناه، هزینه‌های خود را دارد و باز هم نمی‌تواند از عهده‌ این هزینه‌ها بربیاید. از دربه‌دری به خانه قوم ‌و خویش‌اش پناه می‌برد اما مشکلات همچنان پابرجاست و مهمانی چندماهه دشواری‌های خودش را دارد.
 مادر خانواده از روزهای دربه‌دری می‌گوید که در منزل پسردایی جوادآقا مانده بودند و نمی‌توانستند خانه‌ای اجاره کنند. او می‌گوید: ماه‌ها تعداد نفرات زیادی در یک‌ خانه کوچک زندگی می‌کردیم. فامیل‌هایمان خودشان اوضاع خوبی نداشتند. تعداد بچه‌های آنها زیاد و خانه‌شان کوچک بود باز هم خدا پدر و مادرشان را بیامرزد که به ما هم جای خواب و پناه دادند و البته بندگان خدا حرفی هم نداشتند باز هم آنجا بمانیم اما دیگر نمی‌توانستیم سربار آنها باشیم و هم خودمان را آزار دهیم و هم آنها را. خانه آنها هم شرایط مناسبی نداشت و بچه‌ها برای دستشویی و این قبیل چیزها مشکل داشتند به‌ویژه اینکه پسرم خیلی کوچک بود و احتیاج به رسیدگی داشت اما از زمانی به بعد دیگر نمی‌توانستیم با یک نوزاد در آنجا بمانیم. شرایط زندگی، پسر کوچکم را گرفتار یک بیماری (باد فتق) کرد و مجبور به عمل جراحی او شدیم.
 مدت کمی که از بیماری نوزاد خانواده نگذشت که مادر پیر جوادآقا باخبر شد. همسرش می‌گوید: مادر شوهرم پیر و ناتوان است. اوایل سعی می‌کردیم که وضعیت زندگی‌مان را از او پنهان کنیم تا نگرانش نکرده باشیم اما بعد از مدتی مادرشوهرم متوجه وضع ما شد و فهمید که خانه نداریم. به تهران آمد و وقتی شرایط را دید پول رهن‌خانه خود در شهرستان را گرفت و به ما داد تا سرپناهی اجاره کنیم. بعد از آن هم چون خودش جایی برای زندگی نداشت به تهران آمد تا در کنار ما زندگی کند. الان مشکل سرپناه حل شد اما مخارجمان هم بالا رفته است و نمی‌توانیم از عهده آن بربیاییم.

 سال‌ها کارکردیم باز هم کار می‌کنیم

 جوادآقا در این سال‌ها همه کاری کرده است. از بنایی گرفته تا کارگری در ساختمان اما حالا نه بنیه سال‌های پیش را دارد و نه سلامتی آن زمان را. روزهایی بوده است که او برای کارگری به خیابان می‌رفته ولی چون نمی‌توانسته بارهای سنگین را حمل کند هیچ مزدی نمی‌گرفته یا در میان روز صاحب‌کارش مرخصش می‌کرده است. آنطور که می‌گوید 4سال است که دیسک‌کمر گرفته اما به‌دلیل هزینه‌های بالای آزمایش و ‌ام‌.آر.آی و ویزیت پزشک نتوانسته است حتی برای درمان کمرش اقدام کند.
 همسرش پاکتی حاوی عکس‌های ‌ام.آر.‌آی را از پشت وسیله‌های روی ‌هم چیده شده کنار اتاق بیرون می‌کشد و با اشاره به آنها می‌گوید: «با کمک خانواده‌ای که به سالمندشان رسیدگی می‌کردم عکسبرداری کردیم اما دیگر شرایط مالی برای عمل جراحی و درمان را نداشتیم. آن خانواده هم دیگر نمی‌توانست هزینه‌های درمان را بپردازد همان‌که خرج ویزیت اولیه و عکسبرداری را داد ممنونشان هستیم».
 فاطمه خانم همسر آقاجواد، از سالمندان نگهداری می‌کند که به گفته خودش این کار برای او و خانواده‌اش ثواب هم دارد. می‌گوید: پس از آنکه همسرم بیکار شد، خانمی که از او مراقبت می‌کردم هم فوت کرد و پس‌از آن پیشنهاد دیگری برای کار نداشتم. ضمن اینکه، داشتن چنین شغلی برای یک مادر با 2 بچه کوچک بسیار سخت است و اگر خانواده قبلی هم با من در شرایط خاصم همراهی نمی‌کردند از عهده آن بر‌نمی‌آمدم؛ جز پرستاری از سالمند و ناتوان کار دیگری هم بلد نیستم که بتوانم با انجام آن درآمدی داشته باشم. علاوه بر آن پسر بزرگم امسال به مدرسه رفت و کلاس اولی است. نمی‌شود که یک نوزاد را تنها رها کنم تا ظهر که برادرش از مدرسه تعطیل شود. مادرشوهرم هم توانایی نگهداری از پسرکوچکم را ندارد. در این شرایط رها کردن 2کودک کوچک با یک پیرزن می‌تواند برای هر 3 آنها خطرناک باشد.

 ادامه مسیر بدون حامی
 آقاجواد و خانواده‌اش باوجود شرایط ازکارافتادگی و نیازمندی، تحت پوشش هیچ‌یک از سازمان‌های حمایتی قرار ندارند.
 مادر خانواده می‌گوید: بهزیستی و کمیته امداد هیچ‌کدام ما را برای حمایت نپذیرفتند چون مدارک پزشکی کافی نداشتیم اما دلیل نداشتن مدارک پزشکی فقط و فقط این بود که ما پولی برای ویزیت پزشک و تهیه مدارکی که عنوان شد هم نداریم. ما هرچقدر خودمان را به آب‌وآتش زدیم تنها توانستیم‌ ام.آر.‌آی بگیریم که همین هم 400-300هزار تومان خرج داشت. آخر مگر سازمان بهزیستی و کمیته امداد خودشان کمیته پزشکی برای بررسی ازکارافتادگی ندارند و دوباره آزمایش نمی‌گیرند؟ اکنون هم فقط مؤسسه خیریه سیدالشهدا به ما یاری می‌رساند و ماهی یک‌بار مواد غذایی به ما می‌دهد.
«کار که عار نیست»؛ جوادآقا هم بر همین جمله تأکید می‌کند و می‌گوید برای تأمین نیازهای خانواده‌اش حاضر است هر کاری انجام ‌دهد ولی تنها کاری که از عهده‌اش برمی‌آید جوراب‌بافی چون چند سالی است آن را انجام داده و با وضعیت جسمانی‌اش سازگاری دارد. آقاجواد همین الان هم هر شب به منزل پسردایی‌اش می‌رود و با دستگاه او جوراب می‌بافد اما عایدی کافی ندارد و به قول خودش «آن‌هم در شرایطی که مدیون مادرش است و باید خرج و مخارج مادر پیر، همسر و 2 فرزند کوچکش را بپردازد».

دستگاه ‌های 6 میلیونی
 جوادآقا می‌گوید که می‌تواند در خانه خودش و با مهارتی که آموخته است، کسب و کاری راه بیندازد اما این کار نیازمند خرید دستگاه‌هایی است که توانایی خرید آن را ندارد. آنطور که او می‌گوید برای تولید جوراب به 2 دستگاه جوراب‌بافی و یک دستگاه زیگزاگ پس‌دوز احتیاج دارند که روی هم رفته نزدیک به 6 میلیون تومان قیمت دارد ولی او به‌هیچ‌وجه نمی‌تواند هزینه خرید آن را بپردازد. او می‌گوید: «چون این کار را قبل از این انجام می‌دادم، چم‌وخم آن را می‌شناسم». پسردایی آقاجواد بیشتر از او با جوراب سروکار دارد و امور تهیه دستگاه، تولید و فروش این جوراب‌ها را بهتر می‌شناسد و به آنها گفته است که جوراب‌ها در تهران بازار فروش بدی ندارد و اگر دستگاه‌ها را تهیه کنند می‌توانند روزی 30تا 40هزار تومان عایدی داشته باشند.  جوادآقا می‌گوید: «اگر دستگاه داشته باشیم می‌توانیم 2نفره در خانه ببافیم و بسته‌بندی کنیم». و این تنها کسب‌وکاری است که می‌تواند با زنش در خانه راه بیندازد تا هم مراقب مادر پیر ناتوان خود و هم کودک یک‌ساله‌شان باشند.
خانواده جوادآقا امروز در خانه‌ای کوچک در انتهای یک کوچه تنگ زندگی می‌کنند ولی امیدوارند که روزی کسب‌وکار خودشان را داشته باشند تا محتاج کسی نباشند. به‌روزهایی امیدوارند که بدون نگرانی از هزینه به فکر سلامتی‌شان باشند و بیماری‌های خود را درمان کنند.
۱۷ آذر ۱۳۹۴ ۰۷:۳۷
سبقت مجاز |

نظرات بینندگان

نام را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید