به گزارش روابط عمومی موسسه خیریه عترت بوتراب به نقل از  خبرگزاری برنا؛ همایش نکوداشت عطا احمدی سردار مدرسه سازی استان و کشور با حضور شماری از مسئولان، فرهنگیان  و شاگردان وی  در تالار دانشگاه فرهنگیان کرمان، پردیس خواجه نصیر گشایش یافت.

پهلوان عطا احمدی اول آذر سال 1315 در روستای هینمان کوهپایه از توابع کرمان به دنیا آمد. پدرش مرحوم محمد احمدی مردی مومن و علاقمند به قرآن و کتاب حافظ بود.

وی  پیرمردی ساده پوش با دوچرخه ای قدیمی که پس از بازنشسته شدن از آموزش و پرورش اقدام به ساخت حدود 250 مدرسه در سراسر استان کرد.

او که زمان بیکاری اش را به مطالعه و شعر گفتن می پردازد در یک بیت شعر آورده است: خدا بر بنده ای منت گذارد که در ذاتش جوانمردی بکارد.

عطا احمدی در مرداد ماه 1375 در مراسمی با حضور آیت الله هاشمی رفسنجانی رییس جمهوری وقت کشورمان، مفتخر به دریافت نشان تعلیم و تربیت و خدمت شد.‏

همچنین به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، جدیدترین عنوان کتاب محمدعلی علومی، نویسنده، درباره زندگی عطا احمدی‌، از خیران مدرسه‌ساز استان کرمان است که از سوی انتشارات اطلاعات روانه بازار کتاب شده است. انتشارات اطلاعات در ابتدا در نظر داشت که یادداشت‌های احمدی را در قالب یک کتاب منتشر کند، اما بعد از آن تصمیم گرفت تا با استفاده از قلم یکی از نویسندگان، این یادداشت‌ها را پرداخته و با شیوه هنرمندانه‌تری عرضه کند.

در معرفی این کتاب آمده است: در روزگاری که پهلوانان و عیاران را باید در کتاب‌ها جست و جوانمردی و فتوت را در افسانه‌ها دنبال کرد، به لطف خداوند هنوز در این دیار کسانی هستند که با ایثار و جانبازی و فداکاری و گذشتن از نام و نان خویش، آسایش دیگران را رقم می‌زنند و آرامش خود را در شادی دیگران می‌جویند. یکی از اینان که پا در واقعیت دارد و سر در اسطوره، عطا احمدی است؛ معلم خوشنام کرمانی که با دست خالی، صدها مدرسه و مسجد و سرای سالمندان و خانه برای محرومان ساخته است، بی‌آنکه در پی نمایاندن خود باشد یا توقعی برای سپاسگزاری و احترام و یادبود و گرامیداشت داشته باشد.

علومی درباره شخصیت اصلی این اثر می‌گوید: من که راوی این داستانم، سوگند می‌خورم که با شناخت هرچه بیشتر از عطا، بیش از پیش شیفته و مجذوبش شده‌ام. عطا به‌رغم یک عمر کار شبانه‌روزی و بی‌وقفه برای محرومان و ستمدیدگان، هیچ‌گاه خود را انسانی خاص و تافته‌ای جدا بافته از دیگران ندانسته و درباره خود چیزی نگفته است. او وابسته به آیین کهن جوانمردی است.

نویسنده در این کتاب به سبک فراواقع‌گرایی (سوررئالیسم) کوشیده است بر پایه اطلاعاتی که جسته گریخته از کار و فعالیت این پهلوانِ گریزان از نام به دست آورده،‌ داستان بلندی بنویسد که هم برای خواننده عادی جذابیت لازم یک رمان را داشته باشد و هم سیمای آموزگاری را ترسیم کند که شیفته آموختن و یاری مستمندان و گرفتاران است، و هم در پایان کار از جوی باریک فتوت و عیاری که هنوز در جای‌جای این دیار جاری‌ست، جرعه‌ای چند به تشنه‌کامان حقیقت ارزانی کند.

«عطای پهلوان» در 32 فصل اصلی به همراه ضمیمه‌ای با عنوان «تأملاتی چند...» منتشر شده است. وی در بخش ضمیمه به سبک نوشتاری و زمینه، انگیزه و دشواری‌های این کار پرداخته است. بخش دیگر کتاب نیز به ارائه مطالبی از روزنامه‌ها و تصاویری از عطا احمدی اختصاص یافته است.

 

کارنامه افتخار‌آمیز عطای پهلوان به روایت شاهدی صادق را به نقل از روزنامه اطلاعات در ذیل بخوانید:

 

 

«همان گونه که مستحضرید بنده بیش از هر شخص دیگری در جریان کارهای عطا هستم، به طوری که تقریباً در مدت ۳۵ سال از ساعت ۵ صبح تا زمانی که نیاز بود، در کنارشان بودم.»

غلامحسین بیجاری از اهالی کرمان با بیان این مطالب گوشه‌هایی از زندگی پرافتخار عطای پهلوان را تشریح می‌کند و درباره خود چنین می‌گوید: بنده غلامحسین بیجاری در فروردین ۳۵ در محله مسجد گنج کرمان (خیابان شهید چمران)‌ به دنیا آمدم و آشنایی اینجانب با آقای عطا احمدی به این ترتیب بود که زمانی که بنده در کلاس پنجم ابتدایی در مدرسه جیحون مشغول به تحصیل بودم، عطا کلاس ششم را تدریس می‌کرد. همان زمان هم زندگی عطا خلاصه می‌شد به یک پیراهن، یک شلوار و یک دوچرخه‌ای که پدرش برایش خریده بود (زمستان و تابستان همان تک پیراهن بود). تنها معلمی که موهای سرش را ماشین می‌کرد، عطا بود چرا که شاگردانش هم می‌باید موهای سرشان را کاملاً کوتاه کنند. (برای رعایت بهداشت و یکنواخت بودن).

زنگ تفریح طبق روال کلیه مدارس، همه معلمان برای استراحت و خوردن کیک و چای به دفتر می‌رفتند، تنها عطا در کلاس می‌ماند تا اشکالات درسی دانش‌آموزان را برطرف کند.

یادم هست که عطا دوچرخه‌اش را در ردیف دوچرخه‌های دانش‌آموزان می‌گذاشت (معلمان جایگاه مخصوص برای دوچرخه‌های خود داشتند.)

عطا هیچ وقت تدریس خصوصی در منزل نداشت و معتقد بود که دانش‌آموزان درس را باید سرکلاس یاد بگیرند تدریس خصوصی معنی ندارد. یادم هست که یکی از پسران عمویم شاگرد عطا بود. عمویم تعریف می‌کرد، رفتم پیش عطا، گفتم بیا منزلمان به پسرم درس خصوصی بده. عطا گفت: نگران نباش من به بچه‌ها چنان درس می‌دهم که خوب بفهمند و نمره خوب بیاورند. پسر عمویم امتحان داد و با نمره بالا قبول شد، عمویم گفت، رفتم پیش عطا و گفتم به پاس خدمات شما هدیه‌ای برایتان بیاورم، عطا گفت، من وظیفه‌ام را انجام داده‌ام و از هیچ کس هدیه قبول نمی‌کنم بعد از اصرار زیاد عطا گفت: با پول آن برو دفترچه‌ و قلم برای بچه‌های بی‌بضاعت مدرسه بخر، و من این کا را کردم. خلاصه بعد از گذراندن دوران ابتدایی، سیکل اول را در دبیرستان شهاب و سیکل دوم را در هنرستان اقبال رشته راه و ساختمان به پایان رساندم و چون در آن زمان دانشگاه در کرمان نبود و وضع مالی خوبی هم نداشتیم که در تهران ادامه تحصیل دهم اجباراً در کرمان و رشته راه و ساختمان تکنیسین (فوق دیپلم) از انستیتو تکنولوژی در سال ۵۵ فارغ‌التحصیل شدم و در سال ۷۸ لیسانس مدیریت گرفتم و چون معافی کفالت داشتم از سربازی معاف شدم و بلافاصله به کمک پدرم در کارگاه قنادی مشغول به کار شدم مرحوم پدرم اعتقاد داشتند که کار دولتی نگیرم می‌گفتند حقوق کارمندان دولت پول نفت است و پول نفت مال تمام مردم ایران است و گرفتن حقوق از دولت حرام است.تا این که در سال ۵۷ انقلاب شد دوستان و آشنایان گفتند انقلاب شده و دولت اسلامی روی کار است. ما باید مملکت را بسازیم و رفتن به سر کار دولتی دیگر مشکلی نداشت.

بنده پس از امتحان ورودی در اسفند ۵۸ در بافت معلم هنرستان بودم تا این که دوستان فرهنگی گفتند عطا احمدی بازنشسته شده و چهل دستگاه مدرسه شهدا را که فقط با ۲ میلیون تومان شروع کرده بود نیمه تمام مانده و شما باید پیگیر ادامه ساخت آن‌ها باشید با توجه به این که عطا علاوه بر حق استادی با مرحوم پدرم دوست و هم‌محله‌ای بودند و جلسات قرائت قرآن با مرحوم دکتر باهنر و مرحوم شیخ علی ایرانمنش در مسجد بازار شاه داشتند. بر خود وظیفه دیدم که کارهای ایشان را پیگیری کنم. و به عنوان کارشناس ساختمان اداره کل مشغول به کار شدم در آن زمان رئیس کارپردازی اداره آموزش و پرورش یک سویچ لندرور را به بنده داد و گفت با توجه با این که زلزله مدارس قدیمی را خراب کرده است و قابل استفاده نیستند، باید هرچه سریع‌تر این ۴۰ مدرسه ساخته شود. در آن زمان پیمانکاران از بازنشستگی عطا سوءاستفاده کردند و هیچ کدام حاضر به ادامه کار نبودند و ادعا می‌کردند که ما ضرر کرده‌ایم و غرامت می‌خواهیم. و هیچ پیمانکار دیگری زیر بار نمی‌رفت چون قیمتی که عطا با پیمانکار قرار داد کرده بود (قرارداد خداوکیلی که پشت جلد کلام‌الله نوشته شده بود) به مراتب کمتر از قیمت پیشنهادی آنها بود و نوسازی مدارس هم زیر بار تکمیل مدارس نرفت و اعلام کرد که تکمیل این ۴۰ مدرسه نیاز به اعتبار زیادی دارد و از عهده ما خارج است. نهایتاً ماندیم چه کار کنیم. تا این که اداره آموزش و پرورش به این نتیجه رسید که از عطا دلجویی کند و قرار شد مرحوم حاج‌اکبر یزدانی که از دوستان عطا بود به نمایندگی از اداره کل با یک جلد کلا‌م‌الله مجید شبانه به منزل ایشان برود و به ایشان بگوید ما اشتباه کردیم شما را بازنشسته کردیم و شما را به قرآن بیا و کارهایت را تمام کن چون از عهده ما هیچ کاری برنمی‌آید. عطا در جواب گفته بود که من کار برای شما نمی‌کنم و برای مردم کار می‌کنم و اگر شما هم نمی‌آمدید من کارها را تمام می‌کردم. بالاخره عطا آمد و چهل مدرسه را تحویل داد.

لازم به ذکر است ساخت هر مدرسه از گرفتن زمین و درگیری با ثبت اسناد، مالکان، شهرداری، پیمانکاران، تهیه مصالح ارزان‌قیمت در آن شرایط سخت اقتصادی خود حدیث مفصلی است که بیان آن نیاز به زمان بیشتری دارد.

(هر کدام از ما می‌دانیم که ساخت یک منزل مسکونی کوچک چه مشکلات عدیده دارد، چه رسد به ساخت ۴۰ مدرسه با این وسعت و حجم کار)

کارهای عطا ادامه داشت تا زمانی که مرحوم شیخ علی ایرانمنش ترور شد و آقای غندالی در سال ۶۵ از تهران به عنوان مدیرکل آموزش و پرورش معرفی شد. در آن زمان آقای دلیلی که معلم ریاضی بنده هم بود رئیس کارپردازی اداره شد. حاج آقای دلیلی عطا را به آقای غندالی معرفی کرد. چون آقای غندالی شناختی از عطا نداشت، آقای غندالی شخص مثبت و محترمی بود به عطا گفت شما نماینده تام‌الاختیار بنده در امور ساختمانی باشید از این تاریخ به بعد بود که کارهای عام‌المنفعه عطا جان تازه‌ای گرفت.

ساخت ده‌ها مدرسه دیگر در شهر کرمان و پروژه‌های دیگر در فهرج، منوجان، زرند، بردسیر، رودبار، کهنوج، رفسنجان، باغین، سعدی و کوهپایه و (بیش از ۲۵۰ مدرسه) و نیز پروژه‌های بزرگ دیگر شامل احداث جاده تیکدر ـ ساخت ۱۰۰۰ منزل مسکونی ارزان‌قیمت، اردوگاه‌های بزرگ شهید رجایی و شهید باهنر جاده هینمان ـ سرای سالمندان ـ بیمارستان سالمندان ـ احداث پروژه‌ جدید شهر خوب برای مردم خوب و کارگاه کار با افتخار، که همگی در قالب بنیاد نیکوکاری حضرت ابوالفضل(ع) (عطا نسبت به حضرت ابوالفضل ارادت خاصی دارد) که امروزه دارایی این بنیاد بالغ بر صدها میلیارد تومان است.

لازم به ذکر است اکنون هم عطا در سن ۸۰ سالگی، خستگی‌ناپذیر و باامید به آینده به کار خود ادامه می‌دهد و ده‌ها پروژه در حال ساخت دارد.

قابل توجه است در زمانی که پول حرف اول را می‌زد عطا کلیه این پروژه‌ها را بدون گرفتن یک ریال دستمزد و در زمان بازنشستگی و با عشق انجام می‌دهد. ساعت کاری عطا سال‌ها از ساعت ۵ صبح تا ۱۰ شب بود. او زندگی شرافتمندانه‌ای آن هم با ۹ فرزند دارد. موفقیت عطا بر ۷ اصل استوار است: ۱ـ برای رضای خدا کار کردن ۲ـ به آنچه می‌گویم، عمل می‌کنم ۳ـ ساده زیستن ۴ـ از خود گذشتن ۵ـ امید به آینده ۶ـ مسئول بودن در مقابل نسل‌های حال و آینده ۷ـ همیشه بدهکار جامعه خود باشیم نه طلبکار.

حال مختصری از روحیات و اخلاقیات عطا که می‌تواند سرمشق جوانان ما باشد و اینها را در مدت ۳۵ سال ممارست با عطا به دست آوردم، برایتان بازگو می‌کنم: همان گونه که قبلاً گفتم ممارست اینجانب با عطا در مدت ۳۵ سال به خاطر آمدن آقای غندالی به کرمان و گسترش کارهای عطا به سطح استان کرمان بود و بالطبع باید با اتومبیل تردد می‌کردیم و این بهانه‌ای شد که در این مدت در کلاس اخلاق او باشم. از طرف دیگر با توجه به حجم سنگین کار باید کسی کمک عطا باشد و بنده به‌خاطر عشق به ایشان بدون کوچکترین چشمداشتی و مخلصانه به عطا در پیگیری‌های کارهای اداری ـ خرید مصالح، تحویل زمین از زمین شهری و اوقاف و اخذ پروانه از شهرداری و تنظیم اسناد مالی کمک عطا بودم.

روز اولی که با عطا برخورد کردم عطا گفت اگر بخواهی خدمت کنی باید همه مردم را همانند خدا دوست داشته باشی و دور از مسائل سیاسی خدمت کنی. شروع کار اذان صبح بود بنده بعضی روزها نماز صبح را در اداره می‌خواندم در رابطه با کارمان در شهرستان‌ها مزاحم کسی نمی‌شدیم. در مسیر رفتن به پروژه‌های شهرستان‌ها در مسیر هر کسی را که می‌دیدیم و نیاز به وسیله نقلیه داشت سوار می‌کردیم و عطا می‌گفت ماشین مال خودتان است و ما اضافی هستیم. اگر کارمان به بعدازظهر می‌کشید نهار ظهرمان نان هندوانه بود. عطا حتی یک لوان آب از کسی نخورد و مزاحم کسی نشد کلیه حساب‌های مالی مدارس شهداء و مدارس خیرین و حق محروم حساب‌های سرای سالمندان و بنیاد نیکوکاری حضرت ابوالفضل‌(ع) توسط خود ایشان و خیلی ساده در یک دفترچه ۱۰۰ برگی به‌صورت روزانه (بدون داشتن کامپیوتر) و به‌شکل بسیار منظم و مثال‌زدنی انجام می‌داد. لازم می‌دانم که افراد مرتبط با حساب و کتاب بیایند، نظم را از عطا یاد بگیرند چرا که حساب و کتاب‌های میلیاردی ایشان هر روز کپی و به‌دست بیش از ۱۰ نفر از معتمدین ایشان داده می‌شود که در جریان هزینه‌ها باشند، تا کسی بعد از فوت ایشان نخواهد سوء‌استفاده کند، عطا علاوه بر کارهای اجتماعی و عمرانی در منزل نیز کمک حال خانواده‌اش بود. زندگی بسیار ساده و طبیعی و مثال‌زدنی داشت به‌طوری‌که نان به‌کمک خانمش در خانه می‌پخت بیش از ۱۰۰ قطعه مرغ و خروس در خانه نگهداری می‌کرد و نیازی به خرید مرغ، تخم‌مرغ و نان از بیرون نداشت، در منزل عطا فقط چند زیلو بود و قالی وجود نداشت از مبل و وسیله‌های تجملاتی خبری نبود جالب است بدانید عطا دفتر بیمه ندارد و نیاز به دکتر و دوا ندارد اعتقاد دارد انسان باید غذای سالم و طبیعی بخورد و به‌دنبال آن ورزش کند تا بیمار نشود، در این چند سالی که با عطا بودم با توجه به اینکه در زمستان و تابستان فقط با پیراهن بود هیچگاه ایشان را مریض ندیدم در حالیکه در زمستان در منزل بخاری نداشت کولر نداشت در این مدت ندیدم که عطا از کسی هدیه‌ای یا پاداشی بگیرد و حتی یک لیوان آب یا چای کسی را بخورد.

عطا علاوه بر پهلوانی (میله‌های ورزش باستانی ایشان در مسابقه قهرمانی کشور در سال ۵۳ که در کرمان برگزار می‌شد،‌کسی نتوانست حتی یک جفت با آنها کار کند) دارای روح لطیف است به‌طوری‌که سرودن شعر، نقاشی، خطاطی، صحافی کتاب، قالیبافی، ژاکت‌چینی، کنده‌کاری روی چوب، بنایی،‌ کشاورزی نیز در اوقاف فراغت به آن می‌پردازد.

عطا بسیار ساده زندگی می‌کند، غیر قابل تصور، به‌طوری‌که هم‌اکنون در قید حیات است بجز یک دوچرخه که در موزه آگیرا است، هیچ‌چیز از مال دنیا ندارد و تکیه کلام عطا است که می‌گوید: مال دنیا مال همین دنیا است، هیچ ارثی به فرزندانش از نظر مالی نداده و می‌گوید بهترین ارث به فرزندان را باید به تفکر آنها داد که در کتاب پند پدر نیز بارها به آن اشاره کرده است.

رحمت‌الله فرزند ارشد عطا می‌گفت که یک روز به پدرم گفتم یک ارث به‌یاد ماندنی به من بدهید عطا رو کرد به خواهر رحمت‌الله و گفت قیچی را بیاور و سپس زیر پوشی که چندین سال پوشیده بودند و دیگر غیر قابل استفاده بود و اصطلاحاً نخ‌نما شده بود را از وسط نصف کرد نصف آن را به پسر بزرگتر (رحمت‌الله) و نصف دیگر را به دختر بزرگتر (فاطمه) داد و گفت این بهترین ارثی که به شما می‌دهم این درس قناعت است و رحمت‌الله گفت هم‌اکنون نصف زیرپوش را در جایی نگهداری می‌کنم.

عطا معلمی خوب و دلسوز برای دانش‌آموزان بود، می‌گفت دانش‌آموزان را باید همانند فرزندانمان دوست بداریم و آنها را خوب تربیت کنیم و عطا این کار را عملی کرد و هم‌اکنون اکثر دانش‌آموزان عطا کارهای کلیدی مملکتی و استانی را بر عهده دارند و در کارهای عمرانی و اجتماعی عطا به او کمک می‌کنند. یادم هست روزی برای گرفتن مجوز شرکت تعاونی روستای هینمان به حضور رئیس اداره تعاون رفتیم،‌ عطا درخواست مجوز کرده بود،‌ دیدم رئیس اداره تعاون جلوی عطا بلند شد و با یک حالت خاصی در حالیکه رنگش تغییر کرده بود گفت شما عطا احمدی هستید من در فلان روستا شاگرد شما بودم و شما معلم خوب و دلسوزی بودید شما هر کار که داشتید برایتان انجام می‌دهم.

خاطره دیگر: اول انقلاب برای راه‌اندازی برق روستاهای کوهپایه به این منطقه رفتیم، شاگرد عطا رئیس برق جنوب شرق ایران بود که با همت ایشان برق کوهپایه راه‌اندازی شد.

لازم به ذکر است عطا بیشتر کارهای بزرگی که در سطح استان انجام داده است با کمک همین شاگردان خوب خود بوده که با جان و دل و با عشق برای عطا کار می‌کردند.

نهایتاً این همه پروژه و حجم کار با تلاش، کوشش، فداکاری و ایثار و گذشت عطا و همکاری شاگردانش که خوب تربیت شده بودند انجام گرفته و این میسر نمی‌شد مگر با تحمّل رنج و سختی برای همسر فداکار ایشان که زندگی با شرایط بسیار سخت عطا را پذیرفته بود.

آخرین خاطره‌ای که می‌خواهم برایتان تعریف کنم که بسیار جالب و به یادماندنی است رفتن عطا به حضور آقای هاشمی رفسنجانی رئیس جمهور وقت بود.

یادم هست اول مرداد ۷۵ بود که روزی آقای اسدی مدیرکل وقت آموزش و پرورش مرا به اطاقش خواست و گفت می‌خواهیم عطا را ببریم نزد ریاست جمهوری، تو که اخلاق عطا را بهتر می‌دانی فکر بکن چه باید بکنیم؟ گفتم: عطا اهل رفتن به جلسات کنفرانس‌‌‌ها و سمینارها و همچنین در جلساتی که مسئولان هستند، نیست. عطا فقط سرش است و کارش، زمان شاه هم که معلم نمونه شده بود و باید پیش شاه می‌رفت، نرفت. به آقای اسدی گفتم به عطا عنوان کنید که برای گرفتن اعتبار از رئیس جمهوری برای مدارس شهداء و خودیاری باید به تهران برویم،‌آقای اسدی با عطا صحبت زیاد کرد تا ایشان راضی به آمدن به تهران شوند ولی عطا قبول نکرد نهایتاً آقای اسدی به عطا گفتند به‌خاطر فرزند شهیدم بیا بریم به تهران. عطا به آقای اسدی گفته بود که در مقابل جانفشانی‌های شهدا من کاری انجام نداده‌ام و من با شما به تهران می‌آیم. در تاریخ ۷ مرداد ۷۵ با حضور مدیر کل آموزش و پرورش ایران در اردوگاه شهید باهنر مراسمی برگزار شد، تا از مرحوم علاقمندان و عطا احمدی و دیگر معلم‌های نمونه قدردانی و لوح به آنها داده شود و عطا خبر نداشت آقای اسدی به بنده گفتند برنامه‌ریزی کن برای رفتن عطا به تهران، من زنگ به دختر بزرگ عطا زدم و هماهنگ کردم ضمناً آقای اسدی به آقای شهریاری رئیس آموزش و پرورش وقت جیرفت گفتند یک کت اضافی بیاور تا عطا آن را بپوشد تا نشان روی کت ایشان زده شود.

من با آقای مرعشی و آقای دعایی در تهران هماهنگ کردم که کمک آقای اسدی باشند، امکان دارد عطا بفهمد که باید نشان (لوح) بگیرد،‌ در سالن حضور پیدا نکند.

من لحظه به لحظه رفتن عطا را پیگیری می‌کردم تا ایشان عصر شنبه با همراهی روسای آموزش و پرورش استان و آقای اسدی عازم تهران شدند و عطا با همان پیراهن در سالن اجتماعات اردوگاه شهید باهنر حضور پیدا کرد بدون اینکه خبر از گرفتن نشان از دست رئیس جمهوری داشته باشد و به‌خیال اعتبار مالی از رئیس جمهوری در همین اثنا مسئول تشریفات سالن به عطا گفته بود که جنابعالی باید کت داشته باشی عطا گفته بود اجازه بدهید بروم کت بپوشم هدفش این بودند که از جلسه خارج شود آقای اسدی متوجه شده بود و گفته بودند احتیاجی به کت نیست.

بالاخره در آن جلسه، به عطا و آقای علاقمندان لوح تقدیر و مدال و همچنین به عطا ۲۰ سکه بهار آزادی دادند عطا ۲۰ سکه را به من داد من ۲۰ سکه را ۶۰۰ هزار تومان فروختم و عطا ۶۰۰ هزار تومان را خرج باغ ابوالفضل کرد. بعد از چند ماهی که گذشت از طرف دفتر ریاست جمهوری مبلغ ۱۰۰ میلیون تومان از طریق نوسازی مدارس دادند و ما سندها را تنظیم کرده و پول به حساب رفت تا برای تکمیل مدارس خودیاری هزینه کند.

گزارش همشهری از زندگی عطا احمدی با عنوان مدرسه‌سازی بـا دستان خالی:

اول آذرماه بزرگداشت مردی از جنس بخشش و گذشت است. کسی که همه زندگی‌اش را وقف مردم کرده است. پهلوانی لقبی است که مردم او را با آن می‌شناسند.

عطا احمدی، معلم 80 ساله کرمانی آیینه تمام نمای جوانمردی است و خودش هیچ خانه، خودرو و حتی تلفن همراهی ندارد. سال‌ها قبل و پس از مرگ همسرش خانه‌اش را تبدیل به مدرسه کرد. در پرونده درخشان او، ساخت 250 باب مدرسه با هزاران مترمربع فضای آموزشی، تأسیس مجموعه پیشرفته سرای سالمندان کرمان با گنجایش ۱۶۰۰ سالمند، ساخت جاده کوهستانی به طول ۱۲کیلومتر و آبرسانی و برق‌رسانی به روستاهای «کوهپایه» کرمان با همکاری سازمان جهادسازندگی استان، ساخت بیش از ۱۳۶۰ واحد مسکونی، ساخت چندین مدرسه شبانه‌روزی، ساخت اردوگاه‌های شهید باهنر و شهید رجایی و هفت‌باغ «هینمان» در کوهپایه و ده‌ها کار عام‌المنفعه دیگر به چشم می‌خورد. ‏او معلمی است که با عشق، سال‌ها در تعلیم و تربیت فعالیت کرد و حتی مرگ فرزندانش نیز باعث نشد یک روز در کلاس درس غایب باشد. خدمات او در سال‌های اولیه انقلاب از چشمان شهیدرجایی دور نماند تا جایی که شهیدرجایی در زمان نخست‌وزیری، پس از اطلاع از اقدامات عطا احمدی در زمینه مدرسه‌سازی گفته بود: «اگر در هر یک از استان‌ها یک نفر مثل عطا احمدی داشتیم، وضع‌مان از این بهتر بود و مشکل فضای آموزشی در کشور نداشتیم». ‏گریزان بودن از مراسم بزرگداشت و سخن نگفتن درباره کارهایی که انجام داده خصوصیت اصلی اوست. کمتر کسی در کرمان هست که او را نشناسد. مرد موسپیدی که با پیراهن و شلوار کرم‌رنگ سوار بر دوچرخه به پروژه‌های عمرانی در حال ساخت سرکشی می‌کند و همه آنها را بر اساس نظم خاصی به پیش می‌برد. بارها به عنوان معلم نمونه برگزیده شد اما در بوق و کرنا نکرد و در تمام دوران خدمتش هدیه و جایزه‌ای را برای خود از هیچ کس نپذیرفت. عطا احمدی، نام متفاوتی دارد؛ نامی که نقطه ندارد اما نقطه عطف زندگی خیلی‌ها شده است؛ نقطه امیدواری کسانی که شاید دیگر امیدی نداشتند. دفتر زندگی او را در سالروز تولدش همراه با احمد احمدی پسر کوچک او و دوستانش ورق می‌زنیم. او هنوزهم بعد از 80سال دوست ندارد مصاحبه کند و از خدماتش بگوید.

  • مردی از جنس بخشش

پدرم یکم آذرماه 1315 در روستای «هینمان» در کوهپایه کرمان به دنیا آمد. ‎پدرش محمد احمدی، از طایفه حاج‌باقر و حاج‌احمد، معروف به قندهاری‌ها، همگی اهل کرمان و ساکن محله بازارشاه و محله شهر و مسجد گنج بودند. مادرش عذرا عراقی‌زاده، دختر نایب‌اصغر بختیاری بود که همراه حکام بختیاری از چهارمحال به کرمان آمده بودند.

6ماهه بود که از روستای «هینمان» با مادرش به کرمان آمد و در منزلشان واقع در محله بازارشاه، دوران کودکی را سپری کرد. 5 ساله بود که در مکتب‌های قدیم، قرآن را نزد مرحوم ملاخاور و بی‌بی کوچک و حافظ را نزد بی‌بی‌جوهری خواند و سپس به مدرسه کاویانی رفت و از کلاس سوم دبستان تا پایان کلاس نهم در مدرسه ایرانشهر به مدیریت مرحوم میرزا برزو آمیخی تحصیل کرد و درس نظم و پیگیری و فداکاری را نزد این مدیر نمونه آموخت و آن گاه امتحان دانشسرا را سپری کرد و در سال 1333 در 18سالگی به مدیری و آموزگاری مدرسه «گوغر» بافت منصوب شد. سال‌ها همراه با مدرسه‌سازی، دانش‌آموزان خوبی تحویل جامعه داد و پس از سال‌ها تعلیم و تربیت دانش‌آموزان، در تاریخ 17 آبان ماه1360 به افتخار بازنشستگی نایل آمد. با این حال بدون کمترین وقفه‌ای در کار و کوچک‌ترین یأس و ناامیدی و کمترین توقع از جامعه، هر روز پرکارتر و امیدوارتر با ساده‌ترین شکل زندگی و امکانات بسیار کم، خدمات ارزنده‌ای به مردم استان کرمان ارائه کرد.

پدرم و مادرم پسرعمه و دختردایی بودند. فرش کرمان که یکی از فرش‌های معروف ایران است توسط زنان هنرمند کوهپایه (زادگاه پدرم) بافته می‌شود. پدربزرگ پدرم حاج‌باقر احمدی در این منطقه کارگاه‌های قالی‌بافی برپا می‌کرد. این منطقه 20 کیلومتر تا کرمان فاصله داشت و روستاهای آن به شکل ارباب و رعیتی بودند. چند سال بعد باقر احمدی برای مناسک حج با کاروان بزرگی که داشت به سمت مکه راه افتاد و در کویت امروزی ساکن شد و از آنجا که بسیار بخشنده بود از بوشهر برای مردم کویت که آن زمان در فقر زندگی می‌کردند مواد غذایی می‌برد و بین آنها توزیع می‌کرد. بعدها بندر بزرگی در کویت به نام بندرالاحمدی ساخته شد و هنوز هم این بندر با این نام در این کشور وجود دارد. وقتی حاج‌باقر اموالش را به پسرهایش بخشید به آنها سفارش کرد که از اموالشان در راه خیر وقف کنند و فرهنگ وقف را به فرزندانشان نیز بیاموزند.

پدربزرگم نیز بخشنده بود و آن را نیز به پدرم آموخت. پدرم در میان بستگان بیش از بقیه به این سفارش عمل کرد و همه دارایی‌ها و زمین و خانه‌اش را در راه مردم وقف کرد و نام خود را به نیکی در دل مردم ثبت کرد. امروز مردم کرمان او را به عنوان پهلوان عرصه علم و زندگی می‌شناسند.

  • برای مردم، همراه مردم

فرزند آخر خانواده هستم و سال 1356 به‌دنیا آمدم. ما 14 خواهر و برادر بودیم که 5 خواهر و برادرم در کودکی به دلیل ابتلا به بیماری تالاسمی فوت کردند. 5 پسر و 4دختر زیر سایه پدر و مادری زندگی کردیم که معلم بزرگ انسانیت بودند. پدرم اعتقاد داشت اگر می‌توانیم فرزندان خوب به جامعه تحویل دهیم باید بچه‌دار شویم. مادرمان یکی از 5 زنی بود که در کرمان دیپلم داشت و در خانه به درس ما رسیدگی می‌کرد. او اهمیت زیادی به درس ما می‌داد و در کنار رسیدگی به درس و مشق ما، یک زن خانه‌دار و کدبانوی تمام و کمال بود. پدر 18 سال داشت که مدیر و معلم شد و بعد از آن، مدیر و معلم مدرسه «رابر» و سپس مدیر و معلم مدرسه «بزنجان» و مربی تعلیمات اساسی شهرستان «بافت» شد. تعلیمات اساسی برنامه‌ای در زمان پهلوی بود که کارهای عمرانی، کشاورزی، بهداشتی و آموزشی را در روستاها انجام می‌داد.‏ او با کوشش فراوان علاوه بر مدیریت مدرسه و تدریس، بقیه وقتش را تا آخر شب به کارهایی مانند درختکاری‌، تسطیح راه‌ها و تشکیل کلاس‌های شبانه سوادآموزی می‌گذرانید. روستائیان شاهد حمایت‌های معلم روستا از دانش‌آموزانش بودند. هرگاه یکی از آنها در کلاس درس غایب بود بلافاصله بعد از پایان کلاس به خانه آنها می‌رفت و علت نیامدن او را پیگیری می‌کرد. زمانی که من به‌دنیا آمدم تقریبا دوران بازنشستگی پدرم در آموزش و پرورش بود. پدرم مدیریت دو مدرسه علوی و مدرسه احمدی را برعهده داشت. دختر رئیس ساواک در کرمان در همان مدرسه‌ای که پدرم مدیریت آن را برعهده داشت تحصیل می‌کرد و نکته جالب این بود که پدرم آن زمان از معلمان خواسته بود تا با حجاب در سر کلاس‌های درس حاضر شوند. این کار پدر به مذاق ساواک خوش نیامد. بسیاری از معلمانی که در این 2 مدرسه تدریس می‌کردند انقلابی بودند و همین امر باعث شد ساواک مدرسه علوی را به آتش بکشد. مسئولان و مدیران مدرسه علوی آتش انقلاب را در کرمان برپا کردند. ساواک معتقد بود که در مدرسه علوی نیروهای چریکی تربیت می‌شود و به همین بهانه تعدادی از دانش‌آموزان و معلمان و مسئولان مدرسه را دستگیر کرد.

  • راز موفقیت پدر

پدر در خانه نظم خاصی را برپا کرده بود. ما همگی احترام زیادی برای او قائل هستیم. هیچگاه ندیدم نظمی که پدرم در خانه ایجاد کرده بود به هم بریزد. او ویژگی‌های خاصی داشت. ساعت 9 شب همه بچه‌ها باید می‌خوابیدند. ساعت 3‌نیمه‌شب بیدار می‌شد و قرآن ورق کاهی را که از پدرش به او رسیده بود برمی‌داشت و یک جزء قرآن می‌خواند. در پایان با صدای بلند می‌گفت خدایا چنان کن سرانجام کار، تو خشنود باشی و ما رستگار. بعد از آن با آهنگ دلنشین پدر که با صدای بلند می‌خواند: «برخیزید که هنگام نماز است ، هر 8 درب بهشت باز است» از خواب بیدار می‌شدیم و نماز می‌خواندیم. بعد از آن میل باستانی را در دست می‌گرفتیم و همراه او ورزش می‌کردیم. این برنامه همیشگی ما بود و هیچ‌وقت به هم نمی‌خورد. پدر همیشه نظم مردم آلمان را مثال می‌زد و می‌گفت ما متاسفانه به اشتباه از اروپایی‌ها گرته‌برداری کرده‌ایم. در شب کریسمس کودکان آلمانی ساعت 9 به رختخواب می‌روند ولی در کشور ما به نام دادن آزادی به فرزندان اجازه می‌دهیم تا هر ساعت از شبانه‌روز بیرون از خانه باشند و به والدین هم اجازه نمی‌دهیم از آنها بازخواست کنند چون می‌گوییم ممکن است به روحیه آنها آسیب بزند. همه این عوامل باعث شده است تا فرزندان به جای مولد و تولید‌کننده فقط مصرف‌کننده باشند و والدین تا 30سالگی نیز آنها را از نظر مالی حمایت می‌کنند در حالی که در کشور آلمان وقتی دوران نوجوانی به پایان می‌رسد و فرزند خانواده پا به سن 17 سالگی می‌گذارد باید از نظر مالی استقلال پیدا کند. این سرمشقی بود که پدر در زندگی به خوبی اجرا می‌کرد و ما از دوران دبستان، تابستان‌ها در تراشکاری و شیرینی‌پزی کار می‌کردیم و بعد از تحصیلات دبیرستان باید روی پای خودمان می‌ایستادیم. پدر با وجود پا گذاشتن به سن 80سالگی با وجود اصرار دیگران هیچگاه موبایل به دست نگرفت و از خودرو استفاده نکرد و هنور هم سوار بر یک دوچرخه به پروژه‌های عمرانی در حال ساخت و همچنین مراکز خیریه‌ای که ساخته است رسیدگی می‌کند. او نه معاونی دارد و نه حسابداری؛ همه مسائل مالی را خودش در دفتری که دارد ثبت می‌کند.

  • ازدواج با یک جهیزیه مختصر

تحصیل در نظر پدرم برای دختر و پسر فرقی ندارد. او دخترانش را با یک جهیزیه مختصر و تقریبا بدون مهریه به خانه بخت فرستاده. او به سنت پیامبر عمل کرده و معتقد است مرد زندگی کسی است که دست‌هایش پینه‌بسته باشد. او هیچگاه و به هیچ دلیلی تدریس و کار مدرسه را تعطیل نمی‌کرد. یک بار یکی از برادرهایم به دلیل بیماری فوت کرد. پدر، جنازه او را در خانه گذاشت و به مدرسه رفت و بعد از پایان کلاس به خانه آمد و برادرم را به قبرستان برد و دفن کرد. اعتقاد بسیار زیادی به نظم دارد و معتقد است اگر در یک جامعه نظم حکمفرما شود آن جامعه در همه زمینه‌ها پیشرفت خواهد کرد. او معتقد است در کنار علم نباید ورزش را کنار گذاشت و به همین دلیل در همه مدارسی که ساخته است یک سالن ورزشی وجود دارد تا دانش‌آموزان بتوانند ورزش کنند.

  • درسی به نخست‌وزیر

اوایل انقلاب و در دوران نخست‌وزیری شهید رجایی ایشان یک بار به کرمان آمدند و در وسط جلسه استانداری پدرم آنجا را ترک کرد. شهید‌رجایی از اطرافیان سوال کردند این مرد چه کسی بود که جلسه را ترک کرد. به او گفتند این مرد عطا احمدی است که به هیچ عنوان غذای دولت یا میوه و شیرینی که برای دولت باشد را نمی‌خورد. شهید رجایی بلافاصله به دنبال پدرم آمدند و او را درحالی که سوار بر دوچرخه از حیاط استانداری بیرون می‌آمد صدا زدند. لباسی که پدرم به تن داشت خاکی بود. از پدر علت ترک جلسه را پرسیدند و پدرم گفتند با پولی که برای این جلسه هزینه کرده‌اید می‌توانید 30 انسان گرسنه را سیر کنید. شهید‌رجایی با شنیدن این جمله از پدرم تشکر کرد و به اطرافیانشان گفت اگر در هر یک از استان‌ها یک نفر مثل عطا احمدی داشتیم، وضع‌مان از این بهتر بود و مشکل فضای آموزشی در کشور نداشتیم. کارهای خیرخواهانه پدرم از کرمان فراتر رفت و او با خودروی وانتی که آموزش و پرورش در اختیارش قرار داده بود به شهرهای کهنوج، جیرفت، سیرجان و مناطق محروم استان کرمان سفر می‌کرد و برای آنها مدرسه و جاده و آسایشگاه می‌ساخت. پدر در این مدت بیش از یک‌هزار خانه سازمانی برای زوج‌ها و مردم بی‌بضاعت و کم‌درآمد ساخته و در کنار آن 280 مدرسه، چند بیمارستان و آسایشگاه سالمندان و چند مرکز خیریه و بنیاد نیکوکاری ساخته است و بنیاد نیکوکاری حضرت ابوالفضل‌(ع) را برای کمک به دانش‌آموزان محروم و بنیاد نیکوکاری حضرت محمد(ص) را برای کمک به سالمندان و مرکز خیریه علی‌بن‌ابیطالب(ع) را برای حمایت از کودکان بدسرپرست راه‌اندازی کرده است. او همیشه به معلم‌بودن خود افتخار می‌کرد ولی مردم به او لقب پهلوان داده‌اند. در دوران معلمی ریاضی، شیمی، ادبیات و جغرافیا تدریس می‌کرد و سال‌های زیادی نیز معاون و مدیر مدرسه بود ولی همیشه افتخار می‌کند که یک معلم است. او با فعالیت‌های شبانه‌روزی فوق‌العاده بهترین استادان، معلمان، پزشکان، مهندسان و کارمندان بسیار خوبی تقدیم جامعه کرده که از دانشمندان و بزرگان کرمان، ایران و جهان شده‌اند.

  • 40 مدرسه به یاد 40 شهید

بی‌سوادی مردم، عطا احمدی را آزار می‌دهد. او معتقد است با ساخت مدرسه و گسترش آموزش همگانی می‌توانیم بی‌سوادی را ریشه‌کن کنیم. برای همین با کمک و همیاری مردم، 40 باب مدرسه در نقاط مختلف کرمان که کمبود مدرسه در آنجا محسوس بود به نام 40 شهید بنا کرد و نام آنها را به ترتیب مدرسه شهید شماره یک تا 40 گذاشت و بسیاری از شاگردان او که در پست‌های مهم مدیریتی و دولتی بودند و هستند و از او درس زندگی آموخته بودند وی را در این کار همراهی کردند و هنوز هم این همراهی ادامه دارد. برخی از آنها که خارج از کشور زندگی می‌کنند مبالغی را برای مشارکت در این امر و همچنین کارهای خیریه در اختیار موسسات خیریه‌ای که پدرم بنا کرده است قرار می‌دهند. همچنین مردم کرمان که سال‌هاست شاهد کارهای خیرخواهانه عطا احمدی هستند مهم‌ترین حامیان او محسوب می‌شوند. پدر در این سال‌ها هیچگاه با بودجه دولتی مدرسه نساخت و سرمایه او اعتماد مردم بود. آرزویش این است که مردم، ایمان را قبل از علم بیاموزند و آرامش و طراوت را در زمین، هر روز بهتر و ماندگارتر کنند.

  • بزرگ‌ترین درس پدر

نظم، نظم و نظم بزرگ‌ترین درسی بود که از پدر آموختیم و در زندگی با عمل به آن به موفقیت رسیدیم. پدر معتقد است هیچ چیزی از اموال و پول برای انسان خوشبختی نمی‌آورد و همه آنها از بین خواهند رفت پس چه بهتر که آنها را در راه علم و دانش و زندگی نیازمندان وقف کرد. او همه زندگی‌اش را وقف مدرسه‌سازی و کارهای خیر و عام‌المنفعه برای مردم کرده است و در 80 سالگی تنها چیزی که از دنیا دارد یک دست لباس و یک دستگاه دوچرخه است و همیشه لباسی که به تن دارد را بعد از شست‌وشو دوباره به تن می‌کند. بعد از مرگ مادرم وقتی از مراسم ختم به خانه بازگشتیم خانه‌ای وجود نداشت. پدرم همه اثاثیه خانه را بین افراد نیازمند تقسیم کرده بود و با لودر خانه بزرگی را که دوران کودکی و نوجوانی‌مان در آن سپری شده بود را تخریب کرد و در آنجا مدرسه ساخت. اتاقی در گوشه حیاط مدرسه برای سرایداری در نظر گرفت و مدتی در آنجا زندگی می‌کرد و به مدرسه اجاره پرداخت می‌کرد. مدتی بعد نیز آن را به مدرسه اضافه کرد و نام مادرم را بر سردر مدرسه قرار دارد تا نام و یاد مادرم همیشه زنده بماند. مرداد سال 1375 در دولت آقای هاشمی‌رفسنجانی وقتی نشان درجه 3 خدمت را از ایشان گرفت بلافاصله سکه‌هایی را که به عنوان پاداش دریافت کرده بود در راه مدرسه‌سازی هزینه کرد. او با پیمانکارانی که مسئولیت ساخت مدارس را به آنها می‌دهد قرارداد خدا وکیل می‌بندد و آن را در صفحاتی که در اول کتاب قرآن قرار داده است می‌نویسد و قرآن را واسطه قرار می‌دهد تا پیمانکاران کار را به‌درستی انجام بدهند. چندی قبل زیباترین روز برای پدرم رقم خورد. شاگردان قدیمی او که این روزها مویی سفید کرده‌اند و هر کدام از آنها در مشاغل دولتی و غیردولتی مشغول خدمت به مردم هستند دوباره در کلاس درس مدرسه گرد هم جمع شدند تا بازهم پدر برای آنها زندگی را تدریس کند.

  • مرد سازندگی از زبان شاگردان

غلامحسین بیجاری، کارشناس ساختمان اداره کل آموزش و پرورش استان کرمان سال‌ها قبل در کلاس ششم دبستان جیحون کرمان شاگرد عطا احمدی بوده است. تقدیر به گونه‌ای رقم خورد که در ساخت مدارس با او، همراهی و همکاری صمیمانه‌ای داشته باشد. او از روزهایی که در کلاس درس استاد احمدی درس زندگی می‌آموخت اینگونه می‌گوید: زمانی که در دبستان جیحون محصل بودم، عطا احمدی معلم کلاس ششم بود. او همیشه موهای سرش را کوتاه می‌کرد و به مدرسه می‌آمد تا وقتی به شاگردان توصیه می‌کند موهای خود را کوتاه کنند، خودش هم نمونه عملی برای آنها باشد. زنگ‌های تفریح را هم در کلاس می‌ماند و مشکلات درسی بچه‌ها را برطرف می‌کرد. او هیچ تفاوتی بین فرزندان خودش که در همان مدرسه تحصیل می‌کردند با دانش‌آموزان دیگر قائل نبود و گاهی به آنها بیشتر از دیگران سختگیری می‌کرد. اگر احساس می‌کرد دانش‌آموزی به دلیل مشکلات مالی نتوانسته است به مدرسه بیاید بلافاصله به خانه آنها می‌رفت و تلاش می‌کرد تا مشکل آنها را حل کند.

محمدمحسن بیگی ، مدیرکل آموزش و پرورش استان کرمان نیز از عطا احمدی به عنوان الگوی زنده انسانیت نام می‌برد و می‌گوید: خدمات عطا‌احمدی در تعلیم و تربیت جاودانه خواهد ماند. معرفی پهلوان عطا احمدی به نسل جوان ضروری است. او درک عمیقی نسبت به تعلیم و تربیت دارد و پایه‌ای و زیربنایی در آموزش و پرورش استان کار کرده است.

حمید ذکا‌اسدی نیز از شاگردان سال‌های دور عطا احمدی که مسئولیت معاون سیاسی- امنیتی استانداری کرمان را برعهده دارد می‌گوید: عطا احمدی با ورود به کلاس روی تخته سیاه می‌نوشت «اول ایمان بعد عمل» و این مهم را در زندگی خود پیاده کرد.

گزارش برگزاری بزرگداشت این چهره فرهنگی را به نقل از اطلاعات ببینید: http://www.ettelaat.com/etiran/?p=165843