هـمـه با هــم

برای فــردای ایتـــام

مقالات

دختران دشت

 ۱۳۹۶/۰۸/۱۴

چیزی به آمدن بهار نمانده است، دشت سرسبز است، خیلی سبز و میان آن خانه بلوکی (سیمانی) نیمه مخروبه مثل یک وصله ناجور عجیب به چشم می‌آید، خانه‌ای که مادری همراه چهار دخترش در آن زندگی می‌کنند، تنها؛ البته نمی‌دانم که بشود اسمش را خانه گذاشت یا که واقعا گفت در آن زندگی می‌کنند اما یک کلمه با تمام مفهوم، به شدت در این قاب معنا شده است: تنهایی.

 

  

این پنج زن به معنای واقعی کلمه در این روستای دورافتاده تنها هستند، فوت پدر خانواده و مهاجرت دیگر اهالی روستا به جایی حاصل‌خیزتر آنها را در این جزیره تنهایی گرفتار کرده است، دلیل نرفتنشان را هم حتما می‌دانید، توانش را ندارند، به همین سادگی؛ آنقدر که به جان خریدن تمام خطرات و سختی‌ها، این تنها ماندن را معنا می‌کند.

 

 

به وضوح می‌بینم که دیدار ما چشم دخترکان را لبریز شوق کرده است، برایمان تعریف می‌کنند که هر روز پای پیاده کیلومترها راه را برای رفتن به مدرسه طی می‌کنند، خوب هم درس می‌خوانند، می‌خواهند اگر بشود آنقدر خوب درس بخوانند تا بتوانند اوضاع را عوض کنند، هم برای خودشان هم برای کودکانی شبیه خودشان، اگر بشود...

دیدارمان کوتاه است، هنگامه رفتن نوشته سبز روی دیوار سخت تکانم می‌دهد: "بهشت را بهشته‌ام، بهشت من علی بود"؛ تمام تمنای بخشش و مهربانی این خانواده در این نام خلاصه شده است: علی؛ خداوندگار بخشش و یاری


و چه سود اگر این قصه برای اندیشیدن نباشد و اگر دست یاریگری نباشد برای این دخترکان تنهای نیازمند ...

دختران دشت،
دختران انتظار،
در دشت بی‌انتها
و آرزوهای بی‌کران...

برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.