هـمـه با هــم

برای فــردای ایتـــام

اخبار

در حسرت دعوت

در حسرت دعوت
حسین و فاطمه زوج جوانی هستند که در آرزوی سفر به کربلا و زیارت بین‌الحرمین می‌سوزند.
به گزارش روابط عمومی خیریه عترت بوتراب به نقل از سبقت مجاز، محرم و صفر که از راه می‌رسد، کربلایی در دل‌ها برپا می‌شود. پرچم‌های سبز رنگ یا قمر بنی‌هاشم در گوشه گوشه شهر به چشم می‌خورد. تمام شهر، سیاهپوش است و در سکوتی عمیق فرو رفته. شوری عجیب در شهر در جریان است، گویا در دل مردم شهر هم کربلایی برپاست. صدای مرثیه «یاحسین» از تمام کوچه‌های شهر به گوش می‌رسد. دسته‌های زنجیرزن با پسربچه‌های سیه‌پوش و مردانی که پیشگامان این گروهند، دسته‌‌هایی با فانوس‌های روشن در دل تاریکی شب و زنانی با چادرهای مشکی و... زمزمه السلام علی‌الحسین و علی علی‌ابن‌الحسین و علی اولادالحسین و علی اصحاب‌الحسین این روزها بسیار شنیده می‌شود.
به خانه‌اش می‌روم. راهش را بلدم. تقریبا 15کیلومتری اصفهان است. مدت‌ها قبل یکی از همسایه‌هایش زنگ زد و از زوج جوانی گفت که مرد خانه، سرباز و زن، باردار است. مهربانی در تمام ماه‌های سال جوانه و شکوفه می‌زند، سیسمونی این زن که اتفاقا درآن شهر، غریب بود با کمک خیران آماده شد. پرچم‌های سبز رنگ یا قمربنی‌هاشم با حرکت باد به اهتزاز درآمده‌اند.
فاطمه به همراه همسرش، حسین و علیرضا، نوزاد خود به استقبال‌ام می‌آیند؛ عجیب نگاهم می‌کنند. تازه نشسته‌ام که حسین بی‌مقدمه می‌گوید: «چندین بار خواستم بروم کربلا اما کارت پایان خدمت نداشتم. نیت کرده بودم بعد خدمت هرطور شده بروم. هیچی پول ندارم اما حاضرم تلویزیون و یخچال خانه را بفروشم تا پول سفر کربلا جور شود».
قرض 20هزار تومانی برای خواستگاری
بی‌مقدمه به زندگی‌شان سرک می‌کشم؛ حسین، روز خواستگاری 20هزار تومان قرض می‌کند، یک جعبه شیرینی و دسته گل می‌خرد. همان جلسه اول، راست و حسینی از یک دست کت و شلوار می‌گوید که تمام دارایی‌اش است، اینکه تلاش می‌کند و دست‌اش را روی زانوانش خواهد زد. عروس هم که نخستین و آخرین ملاک برای همسر آینده‌اش، پاکی است؛ روز اول بله را می‌گوید. داستان ازدواج پر فراز و نشیب این زوج، با عقد در مرداد سال1394 به خوشی ختم می‌شود. ابتدای زندگی، هیچ وسیله‌ای نداشتند؛ حتی یخچال.  هر دو به سرکار می‌روند؛ فاطمه به کارگاه روسری‌دوزی و شالیزار و حسین به گچ‌کاری. چند ‌ماه بعد به اصفهان نقل مکان می‌کنند. صاحبخانه، چند‌ماه اول سختگیری نمی‌کند و اجاره ماه‌های اول را شیرینی ازدواجشان می‌گذارد. 3‌ماه بعد، حسین سربازی می‌رود و تیر 1395 علیرضا به دنیا می‌آید. اگرچه فاطمه همیشه از شوهرش گلایه می‌کند زمانی که درد زایمان داشته، حسین، سربازی بوده و بچه به دنیا آمده اما حسین می‌گوید: «نگهبان بودم و فرمانده اجازه نمی‌داد بیرون بیایم».
آرزویم شهادت است
صدای روضه امام حسین(ع) می‌آید؛ صدایم می‌کنند تا به تلویزیون نگاه کنم. همسر و فرزند شهید مدافع حرم در حال صحبت‌اند. حسین از آرزویش که شهادت است می‌گوید. می‌پرسم، پس زن و بچه‌ات؟ «بچه من یتیم بشود بهتر از این است که تمام بچه‌ها یتیم شوند». 
می‌پرسم، ‌ماه عسل کجا رفتید؟ فاطمه، سکوت می‌کند...؛«تولد امام‌زمان(عج) بود که زیارت حضرت معصومه رفتیم قم و جمکران. البته فاطمه نذر کرده بود علیرضا که به دنیا آمد برویم پابوس امام‌رضا(ع)، اما توان مالی نداریم».
می‌گویم: اگر راهی باشد که بتوانید بروید کربلا چه؟ فاطمه شوک زده، سینی چایی به‌دست با تعجب می‌پرسد: کربلا را جدی گفتید؟ و بدون مکث ادامه می‌دهد: کربلا برایم دست نیافتنی است؛ حتی فکرش را نمی‌کنم چه برسد یک روز بخواهم واقعا بروم.
حسین ادامه حرف‌اش را می‌گیرد؛ «اما من بارها آرزویش را داشتم، اگرچه دست نیافتنی است. خاک کربلا، مرا به سمت خودش می‌کشد؛ حتی زمانی که سربازی نرفته بودم خواستم غیرقانونی بروم. نخستین و آخرین آرزویم رفتن به کربلا و دیدن ضریح امام‌حسین(ع) است. ماهی 200هزارتومان بیشتر حقوق سربازی ندارم اما خدا را شکر با همین حقوق شرمنده زن و بچه‌ام نبودم؛ البته فاطمه هم بساز است، خدا را شکر شرمنده‌شان نشدم. امروز هم مرخصی بودم که شما آمدید؛ شاید امام‌حسین(ع) خواسته آرزویم که قدم گذاشتن به خاک مقدس کربلا است! را در این‌ماه برآورده کند. یا قمربنی‌هاشم این‌ماه در خیلی از خانه‌ها به روی مردم باز است، یعنی می‌شود دستی به سر ما بکشی تا یاد بگیریم تمام ماه‌های سال مهمان‌نواز باشیم و آبروی یک مسلمان شویم! یاد بگیریم بخشش‌هایمان بی‌رنگ از ریا باشد و تنها شاهد بنده نوازیمان فقط خدا باشد. چه اشکال دارد هرکدام از ما علی زمانه خود شویم و شب به شب نه، ‌ماه به ‌ماه پدر یتیمان و فقرا شویم!»
کربلا را با هیچ‌چیز معامله نمی‌‌کنم
عاشورا یعنی فرهنگ مردانگی، جوانمردی، ایثار، شهادت، تکرار مبارزه حق علیه باطل و حماسه یعنی عاشورا و عاشورا هنوز هم در دل زمان زنده است و مبارزه حسینیان زمان علیه یزید زمانه و زمان‌ها ادامه دارد.عاشورا شهادت حق علیه باطل و مرگ برای آزادگی است و همان درسی که حسین(ع) با رفتن‌اش بر جای گذاشت تا نه فقط نام‌اش بلکه راه‌اش را ماندگار سازد. قرار شد از فرمانده‌اش اجازه مرخصی سفر به کربلا را بگیرد؛ دل تو دلش نیست.... ؛«کاش اجازه دهند تا در هوای حسین، حسین را صدا زنم».
از امام حسین چه می‌خواهی؟ «هیچی. چیزی ندارم حتی یک ماشین تا زن‌ام که باردار بود مجبور نشود تا درمانگاه پیاده برود. برجی صدهزار تومان از 200 هزارتومان حقوق سربازی‌ام هم برای اجاره می‌دهم اما امام‌حسین (ع) را با هیچ‌چیز معامله نمی‌کنم. از خدا خواسته‌ام بعد سربازی‌ام یک کار برایم جور شود تا زندگی‌ام را درست کنم و شرمنده فاطمه و علیرضا نشوم. تمام امیدم بعد خدا به فاطمه و آرزویم دیدن حرم امام‌حسین(ع) و ابوالفضل(ع) است؛ بارها در آرزوی رفتن به کربلا اشک ریختم؛ یعنی می‌شود امام حسین دعوتمان کند؟» کار کردی چه ماشینی می‌خری؟  می خندد و می‌گوید:« پراید خودروی ملی».
فاطمه اگر بروی کربلا، از امام‌حسین(ع) چه می‌خواهی؟ «در اصفهان غریب بودم. اوایل ازدواج و دوران بارداری که حسین پادگان بود؛ شب تا صبح از ترس و تنهایی گریه می‌کردم. کربلا، بهشت روی زمین است همان خاک بهشت کفایتم می‌کند».
امام‌حسین(ع) سفید است
عمو عباس می‌خواهیم درس ایثار را تمرین کنیم، کمکمان کن یاد بگیریم از خود گذشتن و به خدا رسیدن را، می‌خواهیم خوب شویم به زلالیت اشک‌ها و زمزمه‌های یاابوالفضل در هیاهوی اشک و هق‌هق‌هایمان در این شب‌ها. می‌خواهم عکس بگیرم. فاطمه می‌پرسد: چادر عقدم را سرم کنم؟ آخر امام حسین(ع) سفید است، می‌خواهم با چادر سفید به نیت‌اش عکس بگیرم. بلافاصله با چادر سفید برمی‌گردد. حسین می‌خندد؛ حتی علیرضا هم متوجه روشنای چادر مادرش می‌شود.
فاطمه باز می‌پرسد: برای علیرضا لباس حضرت‌علی‌اصغر(ع)گرفته‌ام، تن‌اش کنم؟
علی اصغر(ع) تو کم سن‌ترین شهید کربلایی! آیا می‌شود ما با تمام بزرگی‌مان شهید شویم؟ آخر شهادت که تنها در کربلا نیست! در همین خاک هم معنا می‌یابد، تنها باید کمی عمیق‌تر نگاه کرد، آن‌وقت می‌بینی که عمق نگاه در چشمانت عوض خواهد شد! می‌شود کمک‌مان کنی یار بی‌کسان شویم و دستی بگیریم بدون نگاه کردن به اتیکت‌های مقام و قدرت! باور کنید این هم نوعی شهادت است.
می‌خواهیم حسینی شویم
ساعت 9 شب است که به اصفهان باز می‌گردم. پرچم‌های سبز رنگ یا قمربنی‌هاشم با حرکت باد به اهتزاز درآمده‌اند،  عزای حسین(ع) است با صدای سنج و دمام، آیا می‌شنوی؟ دسته‌های عزاداری نزدیک می‌شوند، صدای مرتب زنجیرها و حرکت موزون دست‌ها که به بالای سر می‌روند و بر سینه فرود می‌آیند، می‌بینی؟ می‌شنوی؟
حسین جان یعنی می‌شود از امسال در تمام ماه‌های سال به حرمت تو زشتی‌ها را کنار بگذاریم! یعنی می‌شود حسینی‌وار شویم و اشک‌های خالصانه این روزهایمان تضمینی شود که دل‌هایمان زنگار نبندد؟ می‌خواهیم حسینی شویم، آنچنان که دلمان با زبانمان یکرنگ شود و تمام ماه‌های سال پدر یتیمان و فقرای شهر و هرکدام بهترین بابای دنیا شویم، مثل بابا حسین که قرن‌هاست خیلی‌ها صدایش می‌زنند و بابا- بابا می‌کنند...
۲۶ آبان ۱۳۹۵ ۰۹:۲۵
سایت سبقت مجاز |

نظرات بینندگان

نام را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید