هـمـه با هــم

برای فــردای ایتـــام

مقالات

قطره قطره دریا؛ قطره قطره اشک

 ۱۳۹۶/۰۷/۰۲

کوثر پنجره را باز می‌کند. بوی مهر در خانه می‌پیچد. پرده را می‌کشد. نور در دلم می‌نشیند. به چشمان مرددش لبخند می‌فشانم. سرش را پایین می‌اندازد و به گل رنگ‌ورو‌رفته فرش می‌نگرد.

مادرش می‌شدم، اگر به جای طاهره در این سوی کشور در همان سال دنیا آمده بودم. پدر من و طاهره هر دو از سرطان رنج کشیده‌اند و ما را تنها گذاشته‌اند. بار غم او را بی‌طاقت و بیمار کرده است.

«مادرم آرام و قرار ندارد. تصویر پدرم وقتی جان می‌داد، همیشه در برابر چشمان اوست». صدای امیرحسین ١٠‌ساله در خانه می‌پیچد. سکوت آرامش‌بخش خانه کلنگی یکباره تلخ می‌شود. کوثر ١٤‌ساله از مرگ پدر می‌گوید؛ از روزی که همگی چهار سال پیش روبه‌روی دریا عکس یادگاری گرفتند و دریا پدر او و شش نفر دیگر را ربود. قطره‌قطره اشک‌هایشان دریا شد. از مشهد بازمی‌گشتند و قرار بود آرامش حرم را به حریم خانه ببرند. طاهره هراسان به بالای جسم بی‌جان همسرش می‌رسد. «تمام کرده است». جمله تلخی که با چهره در حال احتضار همسرش در ذهن او نقش بسته است.

طاهره از برادر نابینایش می‌گوید. از تنهایی‌هایش. با بغض تعریف می‌کند و امیرحسین دستان سیاه و لاغرش را روی چشمانش می‌گذارد تا من اشک مرد خانه‌شان را نبینم. سرم را پایین می‌اندازم. تاب غم این مرد کوچک را ندارم. تکان‌های شانه‌اش را در زاویه ‌دید خود می‌بینم و از چشمان او شرم دارم.

 

 

کوثر نمی‌خواهد درس بخواند؛ چون در مسیر رفت‌وآمد به مدرسه مزاحمت‌هایی برایش ایجاد می‌شود. بی‌تاب سقف را نگاه می‌کنم. خانواده کوچک سه‌نفره طاهره آینده مبهمی دارد. عموی کوثر سخت‌گیری‌ها و محبت ویژه دارد. روی دیوار لیف‌های سفید دست‌باف جا خوش کرده‌اند. طاهره در ماه ٥٠ لیف می‌بافد و به بازار می‌برد و می‌فروشد تا هزینه دفتر و کتاب بچه‌ها را بتواند تأمین کند. چشم‌های کوثر خیس شده‌اند، وقتی امیرحسین از مدرسه و نمره‌هایش می‌گوید. گویی مدرسه‌نرفتن و سختی‌های دوری و دردسرهای راه بهانه اوست. دخترک برای مدرسه لباس مناسب ندارد و مادر توانی برای تهیه هزینه آن.

 

 

به چشم‌های سرخ و اشک‌آلود هر سه نفر نگاه می‌کنم. سر به دیوار تکیه می‌دهم و خدا را صدا می‌زنم. دست در کیف همراهم می‌کنم؛ اما جرئت پرداخت هزینه لباس را به طاهره ندارم. دستم به دفترم می‌خورد. آن را به سوی کوثر می‌گیرم و از او می‌خواهم این هدیه دوستانه را بپذیرد. تردید نمی‌کند. دفتر را می‌گیرد و به اتاق پناه می‌برد. بغضم می‌شکند. همه با هم می‌گرییم، برای آرزوهای دور از امکان.

طاهره آخرین درآمد لیف‌ها را برای سالگرد همسرش کنار گذاشته است. «مدت‌هاست به او سر نزده‌ایم». دو‌راهی هزینه مدرسه فرزندانش و سالگرد همسر او را سردرگم کرده است. تا نورآباد لرستان راه زیاد است. فاتحه بر سر خاک پدر برای هر سه‌راهی است تا از خانه سوت‌و‌کور غم‌زده کمی دور شوند. طاهره هنوز پریشان است و تنها. کوثر لباس و کفش برای مدرسه ندارد. امیرحسین غصه می‌خورد که برای نان‌آوری کوچک است و من ناتوان‌تر از همیشه برای شنیدن دردهای آنها.

 

مریم پیمان

برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.