هـمـه با هــم

برای فــردای ایتـــام

مقالات

اسم کارگاه‌شان را گذاشته‌اند: «ریمان»؛ مخفف دو کلمه‌ ریحانه و مامان...

 ۱۳۹۶/۰۲/۰۲

اسم کارگاه‌شان را گذاشته‌اند: «ریمان». مخفف دو کلمه‌ ریحانه و مامان است. زهرا زجاجی به همراه دخترش، ریحانه فرشچی، حدود یک سالی است که مشغول دوخت و دوز شده‌اند و حالا توانسته‌اند از یک کسب و کار کوچک خانگی، کارگاهی برای خودشان دست و پا کنند و افراد زیادی را آموزش دهند و تعداد سفارش‌های‌شان را بیشتر کنند و خلاصه، پول بابرکتی را راهی خانه‌های زنان سرپرست خانوار کنند. ریحانه و مادرش حرف‌های زیادی برای گفتن دارند. گفت‌وگوی ما در یکی از همین روزهای بهاری که کارگاه ریمان پر بود از پارچه و روبان و نخ با ریحانه و مادرش انجام شد؛ وقتی که داشتند برای سال نوی‌شان برنامه می‌ریختند تا چطور آرامش و شادی کارگاه‌شان را حفظ کنند و هر روز به رویاهای‌شان نزدیک‌تر شوند.

 


تولد «ریمان»
گاهی با لبخند به هم نگاه می‌کنند و خاطرات‌شان را مرور می‌کنند و گاهی یکی حرف دیگری را اصلاح می‌کند. مادر و دختر، شیفته‌ هم هستند خصوصا از وقتی که کار و کاسبی مشترکی راه انداخته‌اند و انگار نه انگار که دختر به خانه‌ بخت رفته؛ هر روز از صبح تا شب کنار هم هستند تا رویاهای‌شان را زندگی کنند. ماجرا به زمانی برمی‌گردد که زهرا خانم زجاجی برای جهیزیه‌ دخترش دست به کار می‌شود و خودش سرویس آشپزخانه می‌دوزد و کلی کوسن و قاب‌های شماره‌دوزی آماده می‌کند. حالا بماند که از قبل هم دستی در کارهای هنری مثل خیاطی داشته... وقتی مهمان‌ها جهیزیه‌ دخترش، ریحانه فرشچی را می‌بینند، شروع می‌کنند به تشویق کردن و سفارش کار دادن. مادر و دختر هم با خودشان می‌گویند: لابد خوب است دیگر. پس آستین بالا بزنیم و کار را شروع کنیم. آنها از همان اولش هم قصد نداشتند که هنرشان را صرفا به فامیل و دوست و آشنا بفروشند. در این روزهایی که تب سفارش تلگرامی و اینستاگرامی بالا رفته، آنها هم برای خودشان یک کانال و پیج درست می‌کنند و نمونه‌ کارهای‌شان را آنجا برای فروش می‌گذارند و اولین کار فروشی‌شان می‌شود: پوشش درهای مربا. این فروش آنقدر کوچک بود که نه‌تنها سودی برای‌شان نداشت، حتی پول هزینه ارسال رایگان را هم بر عهده‌شان گذاشت. با این حال هر دو راضی و خوشحال بودند. یک قدم در راه آرزوهای‌شان پیش رفته بودند.

مادر
زهرا زجاجی از آن زن‌های خانه‌داری است که به قول معروف، از هر انگشتش هزار هنر می‌ریزد. از همان بچگی کارهای هنری انجام داده بود و آنها را دوست داشت. حتی اهل خیاطی هم است. دخترش با اشتیاق می‌گوید: «مادرم لباس‌های ما را می‌دوخت.» و بعد مادر حرفش را ادامه می‌دهد: «خیاطی را دوست داشتم. حتی لباس‌های مجلسی و پالتوهای‌مان را خودم می‌دوختم. برای ریحانه پالتوی دو رو دوخته بودم. این یکی از سخت‌ترین انواع پالتودوزی است. اما راستش خیاطی خیلی زحمت دارد و اعصاب قوی و حوصله فوق‌العاده زیادی می‌خواهد. هیچ وقت دلم نخواست که یک مزون بزرگ داشته باشم یا خیاطی باشم که برای همه افراد لباس می‌دوزد.»
تازه غیر از اینها، خانم زجاجی وقتی بچه‌دار می‌شود و بچه‌هایش به مراقبت و حضور موثر او در خانه نیاز بیشتری دارند، کم‌کم درس را هم کنار می‌گذارد. وقتی دخترش بزرگ می‌شود و دانشگاه می‌رود، او هم تصمیم می‌گیرد که دوباره درس خواندن را شروع کند. همین می‌شود که به دانشگاه می‌رود و یک درس‌خوان حرفه‌ای می‌شود و با معدل بالا هم درسش را تمام می‌کند.
اما تمام اینها و کلی حرف‌های نگفته‌ دیگر فقط بخشی از زندگی اوست. امروز مهم‌ترین اتفاق زندگی‌اش همین کارگاهی است که راه‌اندازی کرده و با حوصله به خانم‌های مختلف آموزش می‌دهد تا هر کس که استعداد انجام چنین کاری را دارد، پای این سفره‌ پهن‌‌شده بنشیند و هم هنری را یاد بگیرد و هم پول حلالی به دست بیاورد.

دختر
قصه‌ ریحانه خانم فرشچی که سال 71 به دنیا آمده هم شنیدنی است. ریحانه از آن دخترهای درسخوانی بوده که همیشه در مدرسه به خاطر معدلش تشویق شده و حسابی حرص بقیه همکلاسی‌هایش را در آورده است. بعد هم می‌رود دانشگاه و رشته حقوق را می‌خواند. اما انگار «حقوق» رویای زندگی ریحانه نبوده است. او شروع می‌کند به مرور خاطرات گذشته‌اش و می‌گوید: «از همان بچگی همیشه لباس عروسک‌هایم برایم مهم بود. همیشه دوست داشتم چیزی بدوزم و خلاصه هنری داشته باشم. وقتی به نوجوانی رسیدم، بین هم‌سن و سال‌های من تقریبا ضایع بود که کسی بگوید من خیاطی یا شماره‌دوزی بلدم. خلاصه، رویای بچگی من بی‌ثمر ماند.»
اما ریحانه رویاهایش را فراموش نمی‌کند. وقتی با مادرش به این فکر می‌افتد که هنر قدیمی‌شان را گسترش بدهند و به دست دیگران هم برسانند، کم‌کم «حقوق» که مسیر زندگی ریحانه نبوده، به فراموشی سپرده می‌شود و او به راهی که همیشه آرزویش را داشته، دل می‌سپارد. تا حدی که در همان روزهای اول کار که حتی مشتری هم نداشتند، ریحانه، هر شب برای خودش یک سری دعوتنامه و تبلیغ کلاس آموزشی و... درست می‌کرده و در تلگرام برای مادرش می‌فرستاده است و حالا همان رویاپردازی‌ها به حقیقت پیوسته‌اند.
راستی، وقتی ریحانه کارش را شروع می‌کند، اولش هم خودش اطمینان زیادی به هنرهایی که در همان نوجوانی بلد بوده، نداشته است. اما آن‌قدر فالوئرهایش در اینستاگرام به او می‌گویند که تو چقدر هنرمندی و تو چقدر خلاقی و... که ریحانه هم خودش را جدی می‌گیرد و با 50 هزار تومان سرمایه‌ای که خرج کار اولیه‌اش می‌کند و نخ‌های گلدوزی باقی مانده از جهیزیه، دست به کار می‌شود و این دست به کار شدن، تا امروز هم ادامه دارد.

تمرین آرامش‌دوزی
همه چیز در کارگاه ریمان اسم دارد. کلاس‌های گلدوزی که نتیجه‌اش می‌شود قاب‌های زیبا، اسمش هست: «دوزندگی، برازندگی». کلاس‌های شماره‌دوزی که الان بازارش هم کم‌کم دارد داغ می‌شود، «آرامش‌دوزی» است. این اسم‌ها از فضای کارگاه ریمان دور نیست. خیلی‌ها هستند که وقتی حتی برای اولین بار پای‌شان را به اینجا می‌گذارند و از این اسم‌گذاری‌ها بی‌خبرند، می‌گویند که اینجا عجب آرامشی دارد.
این آرامش از کجا می‌آید؟ شاید از روحیه این مادر و دختر است که خودشان هر روز نه با اجبار که از روی علاقه شخصی به اینجا می‌آیند و هر روز دل‌شان می‌خواهد که رویاهای‌شان را عملی کنند و پول حلالی به دست بیاورند و دل تمام هنرآموزان‌شان را هم شاد کنند. شاید هم به خاطر این است که هیچ کس خودش را مهم‌تر و بزرگ‌تر از دیگری نمی‌داند حتی خود خانم زجاجی که تمام برش‌های پارچه‌ها بر عهده‌اش است و عملا همچنان بخشی از کار را خودش انجام می‌دهد، آن هم آخر شب‌ها که تدریس‌هایش تمام شده و سرش کمی خلوت است.
صحبت از اسم‌ها بود. این اسم‌گذاری‌ها صرفا محدود به کلاس‌ها نمی‌شود. آنها به جاکنترلی‌ها می‌گویند: «کنترل‌دونی». به کوسن‌ها: «کوسن رویایی من»، به دفترهای گل‌گلی: «دفترونه، دخترونه». مشتری‌ها هم خوب این اسم‌ها را می‌شناسند. در کامنت‌های ایسنتاگرام و ارتباط با ادمین کانال‌شان از همین اسم‌ها استفاده می‌کنند و خودشان هم گاهی ذوق‌زده وقتی سفارش‌شان را تحویل می‌گیرند آنها را با همین عنوان‌ها تگ می‌کنند و عکس‌های‌شان را می‌فرستند.

ریمان، خانه‌ اول یا دوم؟
هرچه در کارگاه ریمان قدم بزنید و در و دیوارهایش را نگاه کنید، هیچ خبری از قوانین عجیب و غریب دیگر جاها نیست. معمولا رسم است که در کارگاه‌ها کنار سینک ظرفشویی کاغذی به دیوار می‌چسبانند و روی آن روزهای هفته و اسم افراد مختلف را می‌نویسند تا هر کس بداند که در کدام روز باید ظرف‌ها را بشوید. حتی همین کار را برای تمیز کردن کل فضای ساختمان و سرویس بهداشتی و... هم انجام می‌دهند. اما نگاه خانم زجاجی به ماجرا متفاوت است. اینجا خانم‌ها همه با احترام زیادی با یکدیگر صحبت می‌کنند. از روی تعارف‌های دوست‌داشتنی ظرف‌ها را می‌شویند. خانم زجاجی حتی اجازه نمی‌دهد که یک سری از کارها را هنرآموزانش انجام دهند. چون معتقد است، احترام کسی که برای کار کردن به اینجا می‌آید باید نگه داشته شود. او می‌گوید: «اگر همه چیز تا این حد خشک و جدی باشد، دیگر صمیمیتی ایجاد نمی‌شود. در حالی که من دلم می‌خواهد همه ما اینجا را مثل خانه‌یمان بدانیم و آنقدر به کار در این چهاردیواری نه‌چندان بزرگ علاقه‌مند باشیم که اصلا با آن احساس غریبگی نکنیم.»
یکی از خانم‌ها که در میان صحبت ما، تازه وارد کارگاه شده و با همه صمیمانه سلام و علیک کرده است، تا این حرف‌ها را می‌شنود، همه را تایید می‌کند و می‌گوید: «مدیر ریمان اصلا مثل دیگر مدیرها نیست. ما حتی از او خجالت می‌کشیم وقتی که می‌بینیم همه‌مان پشت چرخ‌ها نشسته‌ایم و ایشان آرام به آشپزخانه رفته و غذای تک‌تک خانم‌ها را گرم کرده و میز را چیده و بعد همه‌مان را صدا کرده که برای ناهار تشریف بیارین.»
خانم دیگری که پارچه‌‌ چهارخانه‌ آبی به دست دارد و می‌خواهد سوالی درباره نحوه دوخت آن بپرسد هم تمام حرف‌ها را تایید می‌کند و حتی درباره اشتیاقش برای آمدن به اینجا می‌گوید: «من سال‌ها در جاهای مختلف کار کرده‌ام. هیچ وقت انقدر خوشحال نبودم. یعنی هیچ وقت محل کارم را انقدر دوست نداشتم. اگر روزی دستم خالی باشد یا کارهایم را سریع‌تر انجام داده باشم، به خانم زجاجی می‌گویم که حالا اگر هم کاری ندارید، من می‌آیم. وقتی پیش شما هستم حالم خوب است.»
از روی تمام این حرف‌ها خیلی راحت می‌توان تحلیل کرد که وقتی ریحانه می‌گوید ساعت کاری ما تا 5 بعدازظهر است اما عملا همه‌مان تازه 7 و 8 شب به سمت خانه راه می‌افتیم، دلیلش چیست.

جیب‌های خالی و پزهای عالی
چقدر برای انجام گلدوزی‌ها و شماره‌دوزی‌ها و دوخت کوسن‌ها و حتی سرویس‌های آشپزخانه باید پول خرج کرد؟ جواب دادن به این سوال خیلی سخت است. چون کارهای خیاطی و گلدوزی که کلی پارچه و نخ و وسایل مختلف دیگر می‌خواهد که همه را باید همان اول کار خرید ولی از بعضی‌هایش به مقدار خیلی خیلی کمی استفاده کرد. مثلا گاهی برای تمام کردن طرح یک قاب گلدوزی‌شده باید 15 رنگ مختلف خریداری کرد که بعضی‌از آنها کمتر از 30 سانتی متر از همان نخ‌ها را لازم دارد. مابقی‌اش می‌ماند برای دفعه بعدی که معلوم نیست کی خواهد بود. پس عدد دادن هم سخت است و هم کمی غیرحرفه‌ای.
با این حال ما اصرار کردیم که مادر و دختر بالاخره عدد و رقمی به ما بدهند. نتیجه‌اش هم این شد که: مثلا در یک قاب شماره‌دوزی شده که قیمتش حدود 60 هزارتومان است، تقریبا 30 هزار تومان خرج مواد اولیه (شامل قاب و رنگ قاب و نخ‌ها و پارچه) می‌شود. آن 30 هزار تومان دیگر شامل کارمزد دوزنده و سود کار و البته کارمزد سرمایه‌گذار می‌شود. پس هم سودها خیلی بالا نیست و هم پولی که دوزنده به دست می‌آورد. با این حال، همه با هم راضی هستند. چون کارشان را دوست دارند و می‌دانند که ارائه کار با قیمت پایین‌تر ولی با سفارش بیشتر سوددهی بیشتری خواهد داشت تا این که همین قاب را حدود 100 هزار تومان بدهند و سودها ناگهان بالا برود و خواه‌ناخواه یک عده از مشتریان توانایی خرید محصولات تولیدی آنها را نداشته باشند.

بدون سرمایه شروع کردیم!
تصور شما از زنان کارآفرین چیست؟ آدم‌های خیلی خاصی که سرمایه‌های خیلی بزرگی دارند و ناگهان یک‌شبه به یک کارآفرین حرفه‌ای تبدیل شده‌اند؟ سبک کاری ریحانه و مادرش نشان می‌دهد که واقعیت این طور نیست. آنها از هیچ شروع کردند، یعنی هیچ سرمایه‌ای نداشتند، هیچ کارگاه مستقلی نداشتند و حتی هیچ حامی خاصی هم نداشتند.
مادر و دختر با همان وسایلی که در خانه داشتند و با چند تکه پارچه جدیدتری که گرفتند کار را شروع کردند. اولش هم فقط از جیب خرج می‌کردند. چرا؟ چون مشتری می‌گفت: من تا کار را نبینم پول نمی‌دهم... آنها هم جواب می‌دادند: ما برای‌تان می‌فرستیم، دوست داشتید و راضی بودید، پولش را بدهید... البته هیچ وقت هم نشد که کسی بدجنسی کند و کار را تحویل بگیرد و پول را ندهد. یا حتی کار را برگرداند. از طرفی، برای جذب مشتری اعلام کردند که ما سفارش‌هایتان را رایگان ارسال می‌کنیم. ارسال رایگان در تهران، خودش بسیار هزینه‌بر است. همین است که می‌گوییم آنها اوایلش نه‌تنها سود نمی‌کردند که حتی از جیب هم پول می‌گذاشتند. با این حال به کارشان ادامه دادند و بعد از این که یک سری مشتری پیدا کردند و یک سری سفارش پذیرفتند، از طرف ستاد توانمندسازی بانوان شهرداری سراغ‌شان آمدند و آنها کارگاهی در اختیار مادر و دختر قرار دادند تا 3 روز در هفته به زنان سرپرست خانوار کار رایگان آموزش دهند و بعد هرکس که توانایی و استعداد انجام کار داشت، مشغول شود و سفارش بپذیرد.
البته ریمان یک سری دوره‌‌های آموزشی برای افراد دیگر هم دارد. هزینه‌ای که آنها بابت برگزاری این کلاس‌ها از هنرآموزان‌شان دریافت می‌کنند، در واقع خرج هزینه‌های جانبی و حتی خرید یک سری لوازم ضروری کارگاه می‌شود. انگار وقتی کسی بخواهد کاری انجام دهد، همه چیز دست به دست هم می‌دهد تا به نتیجه برسد. همین آموزش‌های آزاد هم جبران سرمایه‌ نداشته را می‌کند. پول بابرکتی در ریمان در چرخش است، از این دست می‌آید و از آن دست می‌رود، البته با دل خوش. خودشان تأکید دارند که «با دل خوش». هرکسی که هنگام گفت‌وگوی ما در کارگاه ریمان است، کلی خاطره از حقوقش دارد که چقدر برایش هم بابرکت است و هم آن را خرج غم و مریضی و سختی نکرده.
ریحانه می‌گوید: «ما اولش یک کسب و کار خانوادگی داشتیم. خودمان ذوق پولی را که درمی‌آوردیم، داشتیم و حسابی با آن کیف می‌کردیم. حالا سفره‌ای پهن شده و چند خانواده دارند از آن روزی می‌خورند.» و مادر حرف دخترش را ادامه می‌دهد: «وقتی در دلت نیت خیر باشد و بخواهی همان خوبی‌ای که به تو رسیده، به دیگران هم برسد، همین حالت را خوش می‌کند و چه چیزی بهتر از حال خوش؟»

گلدوزی‌های گارانتی‌دار!
«گارانتی» تبلیغ عجیب ولی آشنایی است این روزها؛ خیلی‌ها با اسم گارانتی جنس‌شان را می‌فروشند و بعد هم می‌روند دنبال کار خودشان و بعد به هزار و یک بهانه از پذیرش مسئولیت خرابی محصولات‌شان شانه خالی می‌کنند. اصلا همین موبایل‌های خودمان که معمولا همه‌شان گارانتی هم دارند، اگر خراب شوند، چقدر گارانتی آن را پوشش می‌دهد؟ اما ماجرای گارانتی در ریمان متفاوت از خیلی جاهای دیگر است. آنها از همان اول خیال مشتری را راحت می‌کنند که پارچه‌هایشان آب نمی‌رود؛ خصوصا آن پارچه‌هایی که با آن سرویس آشپزخانه را می‌دوزند و مدام باید شسته شوند. خانم زجاجی خودش زن خانه‌دار است و خیاط. خوب می‌داند که پارچه‌های نخی را باید چندساعت قبل از دوختن در ظرف آبی بگذارد تا آب‌رفت آن را بگیرد و بعد مشغول دوخت‌شان شود.
از طرفی، آنها از بهترین و باکیفیت‌ترین نخ‌های بازار برای دوخت شماره‌دوزی‌ها و گلدوزی‌های کوسن‌ها استفاده می‌کنند. پس باز هم مشتری خیالش راحت است که هرچند بار که آنها را بشوید، نه رنگش می‌رود و نه رنگ پس می‌دهد.
با وجود تمام این اطمینان‌هایی که ریمان به مشتری می‌دهد، باز هم به آنها می‌گوید: «اگر محصولات ما را بردید و به هر دلیلی به خاطر کیفیت دوخت ما، آن وسیله خراب شد، ما با هزینه‌ خودمان آن را پس می‌گیریم و پول شما را برمی‌گردانیم.» ریمان خودش را متعهد می‌داند و با اطمینان این حرف می‌زند. راستش را که بخواهید، یک دلیل چنین اطمینانی این است که آنها خیال‌شان راحت است که جنس‌های‌شان اصلا خراب‌شدنی نیستند. تا امروز هم کسی زنگ نزده برای شکایت که ای داد و بیداد که کنترل‌دونی یا دفترها یا سرویس‌آشپزخانه‌تان خراب بود و پول مرا پس بدهید.
همین فوت و فن‌هاست که یک کار خانگی (و نه سری‌دوزی) را متفاوت از دیگر کارها می‌کند. خصوصا اگر مسئولیتش با شخصی مثل زهرا زجاجی باشد که مو را از ماست بیرون می‌کشد و به تمام هنرآموزانش یاد می‌دهد که همه چیز باید دقیق باشد. مثلا اگر با پارچه چهارخانه دارند دفتر درست می‌کنند، نباید پارچه حتی ذره‌ای کج باشد. تمام خطوط باید دقیقا موازی باشد تا کار چشم‌نواز از آب دربیاید. حرف‌های ما با خانم زجاجی به این جا که می‌رسد، همه شاگردان و نیروهای کارگاهش به هم لبخند می‌زنند و می‌گویند: «حتما بگویید که زهرا خانم، هیچ وقت اجازه سری‌دوزی به ما نمی‌دهد. او برای هر تکه از دوختنی‌ها وسواس‌ها و حساسیت‌های خاص خودش را دارد.»

برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.